«چرا، خیلی ممنونم. خیلی دلم میخواد.»
نمیخوام که باهاش برقصم. نمیخوام که با هیچکی برقصم و حتی اگه میرقصیدم با اون نمیرقصیدم. میونِ اون ده تا آخری خیلی کلاسش پایینه. دیدم چه جوری میرقصه. همونکاری که تو سنت والپرگیسنایت انجام میدی. فقط فکر کن. همین یه ساعت پیش یه ربع همین جا نشسته بودم داشتم برای دختری که داشت باهاش میرقصید احساس تأسف میکردم و حالا منم که قراره اون دختر بیچاره باشم. خب، خب، دنیای کوچیکیه، نه؟
متن کامل این داستان کوتاه در فصلنامۀ تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” (سال دوم – شماره هفتم– بهار 1398) منتشر شده است.