نگاهی به رابطۀ شکل و محتوا و نوعی از شاعرانگی در داستان اندوه نوشتۀ حسین آتشپرور ــ سعید اسکندری
(این متن در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال دوم– شماره ششم– زمستان1397– منتشر شده است.)
1
درآمد
این نوشته یک مقالۀ منسجم بدان معنا که مثلا ضیاء موحد در کتاب “البته واضح و مبرهن است که…” رسالهاش پیرامون مقاله نویسی تعریف میکند نیست. چراکه نه در مورد یک جزء خاص از یک کل – در اینجا داستان کوتاه “اندوه” – به تنهایی حرف میزند و نه پیرامون تمام اجزاء سازنده یا تمامیت آن؛ بلکه به مواردی مجزا و تقریبا بیارتباط با هم میپردازد که در نوشتههای دیگران مغفول ماندهاند.
داستان اندوه نوشتۀ “حسین آتشپرور” یکی از زیباترین داستانهای کوتاه فارسیست که تا امروز خواندهام. داستانی با محتوایی عمیق و انسانی و فرمی بدیع و مدرن که حقیقتا مصداقی برای هنر مترقی محسوب میشود. داستان احتملا به دلیل فرم نو و بدیعش از همان زمان انتشار با اقبال نسبی مواجه شده و در توضیح و تشریح جنبههای مختلف آن کسانی مطالبی نوشتهاند و به ویژه ساختار و شکل داستان را توضیح دادهاند. خود نویسنده نیز در کتاب خانۀ سوم داستان به نحوی مبسوط و با استفاده از بردار و نمودار به تشریح ساختار این داستان پرداخته است.
در این نوشتهها به مسائلی همچون: آغاز شدن داستان از مداری بسته با ضربهای حادثهای و به تدریج بسط یافتن و گسترده شدن دامنۀ آن اشاره می شود. به اینکه داستان مضمون عام دارد و از درد، هراس و له شدگی انسان امروز حکایت میکند و در واقع حکایت میکند از درد مشترک با تبدیل شدن خاص به عام و عام به خاص از آنگونه که به زیبایی و به روشنی نشانگر همسرنوشتی آدمیان باشد. چند بعدی بودن داستان. تکثیر شخصیت از ساده به پیچیده که تکامل یک فرد را از کودکی تا مرگ نشان میدهد. تکه تکه شدن و ایجاد گسست در روایت و اینکه با تکه تکه شدن راوی و تکثیر شخصیت-حکایتگر داستان چند روایتگر مییابد که روایتهایشان جنبه هایی گوناگون از واقعیت را نشان میدهد و علاوه بر آن هر یک شاهدی بر رفتار و روایت دیگری و رفتار و روایت شخصیت اصلی هستند. همچنین به وجود زمان خطی و زمان درونی در داستان و جغرافیای ترکیبی داستان که شهر و روستا و تلفیق هر دو را در برمیگیرد.
بنابراین من در ادامۀ این متن از دیگرباره تکرار کردن مسائل مطرح شده درمیگذرم و سعی میکنم از منظر نقد مارکسیستی به رابطۀ شکل و محتوا در این داستان بپردازم و با نیم نگاهی به نظریات ادبی-هنری افرادی چون برشت و آلتوسر که علاوه بر محتوا برای شکل آثار ادبی هم اهمیت و ارزش قائل بودند مستقلا یا با تکیه به آنچه دیگران پیش از این گفتهاند و در بالا مطرح شد نکات تازهای را در مورد این داستان بیان کنم. در پایان هم با توجه به شعرگونه گشتن بخش هایی از متن داستان اندوه نگاهی مختصر به دو رفتار متفاوت برای نزدیک کردن متن داستانی به شعر خواهم کرد. به عنوان عمدهترین رفتارهایی که در راستای تحقق یافتن این امر صورت میگیرد.
2
محتوای اندوه شکل را تعیین میکند
مارکس به شکلگرایی بیش از حد چندان خوشبین نبود اما ادبیات را یگانگی شکل و محتوا میدانست. در همین راستا نقد مارکسیستی از ارتباط و تضاد دیالکتیکی شکل و محتوا سخن میگوید اگرچه از آن رو که محتوا ماده است و شکل صورت و همواره این وضعیت مادی هر دوره است که صورت معنوی آن دوره را تعیین میکند نهایتا محتوا را تعیین کنندۀ شکل میداند. گفتنی است گرچه تقدم با محتواست اما شکل هم دست بسته نیست و در یک رابطۀ دیالکتیک بر محتوا تاثیر میگذارد. یعنی نه همچون فرمالیستهای تندرو معتقد است محتوا صرفا کارکرد شکل است نه این برداشت سطحی مارکسیزم عوامانه را میپذیرد که شکل هنری صرفا نوعی مهارت و صنعتگری است که از خارج بر محتوای آشوبناک خودِ تاریخ تحمیل میشود از همین منظر است که اندیشمندان مارکسیست میگویند تغییر در محتوا سریعتر به وجود میآید و شکل در برابر تغییر مقاومت بیشتری میکند اما نهایتا در اثر تغییر در محتوا شکل هم تغییر میکند. ممکن است عدهای با تکیه بر تفکیکناپذیر بودن شکل و محتوا در یک اثر ادبی به این دیدگاه انتقاد کنند که این دو را از هم جدا کرده است اما در جواب آنها باید گفت درست است که شکل و محتوا در عمل جدایی ناپذیرند اما به لحاظ نظری متمایزند از همین روست که میتوانیم از رابطه و تضاد دیالکتیکی بین شکل و محتوا سخن بگوییم.
اندوه نمونهای است برای یگانگی فرم و محتوای مورد نظر مارکس در اثر هنری. در داستان آتش پرور محتوا که
میگوید فقر یک نفر و آبروی یک نفر هم فقر و آبروی همان فرد است هم فقر اجتماعی و آبروی جامعه و در واقع آبروی همه است و به نوعی فقر و بی عدالتی را امری
میداند که گریبان فرد و جامعه را توامان میگیرد با شکل تکه تکه و گسستۀ اندوه و مسالۀ تکثیر شخصیت و تعدد راوی که در این داستان اتفاق میافتد انطباق کامل دارد و گویی محتوا این شکل را به صورت تن پوشی خوشدوخت مناسب اندام انسانی خود بافته یا دوخته است.
چنانکه گفتیم محتوای اندوه فقر است و درد. درد مشترک و درهم شکستن و انتحار و نابودی فرد در اثر شدت این فقر و درد، که در حقیقت نابودی جامعه است. جامعهای که سرنوشت افرادش جدا از هم و جدا از جامعه رقم
نمیخورد:
گفتند باید به همه خرج بدهی. گفتم با گوشت کیلویی خدات تومن و شِندر غاز کارگری،چه خاکی به سرم بکنم؟ گفتند تو میخواهی آبروی ما را ببری!»
پنجمی به پیشانی زد: «همۀ ما از هم هستیم. آبروی من و شما ندارد.» (آتش پرور، 1394: 86)
با دقت در این داستان به روشنی درمییابیم که محتوا چگونه شکل را و اجزای شکل را تعیین میکند. اگرچه همانگونه که پیشتر گفتیم شکل هم دست بسته نیست و تاثیرات خودش را در یک رابطۀ دیالکتیک بر محتوا میگذارد. اندوه حکایت درهم شکستن یک انسان است. تکه تکه شدن یک انسان، انسانی که فقیر و خسته است. که همین درهم شکستن باعث چند تکه شدن روایت _در واقع راوی_
میشود داستان چند روایتگر مییابد که روایتهایشان گوناگونی واقعیت را از منظرهای مختلف نشان میدهد.
همسرنوشتی درد فردی – اجتماعی و درد مشترک با تکثیر شخصیت، یعنی ایجاد شخصیتهای متفاوت و مستقل که هریک ویژگیهای خود را دارند ضمن وحدت کلی، که در اطراف مضمون اصلی، به روایت جنبههای مختلف یک رویداد میپردازند و به وسیلۀ همین تکثیر شخصیت است که تبدیل خاص به عام و عام به خاص اتفاق میافتد چنانکه خود نویسنده در پایان به زیبایی و به شکلی طبیعی و غیر تصنعی به آن اشاره میکند:
پسرۀبد عُنُق مثل برج زهر مار آمد. مادر و دختر شکایتم را پیش او کرده بودند. آمد تو. تو در بند در. پا روی فرشم داشت. با کفشاش آمده بود. خواباند بیخ گوشم. نه یکی،نه دوتا. خون خونم را می خورد. تلخم که بود تلخ ترم شد. نه راه رفت داشتم ، نه راهِ برگشت. پا روی فرشم داشت. دو باره زد؛ جلوی چشم زن و بچه م. با خودم گفتم تا کلاه دیوثی به سرم نگذاشتند و جلوی خاص و عام سکۀیک پولم نکردند، کاری بکنم.
(آتشپرور، 1394: 87)
داستان نویسان فارسی با گرایش فکری چپ همچون احمد محمود یا دولت آبادی در کلیدر و جای خالی سلوچ در بهترین حالت سالها آثارشان را مطابق با – و نه الزاما بر اساس- نظریۀ رئالیسم انتقادی لوکاچ مینوشتند. لوكاچ در معنای رئالیسم معاصر بر این نظر است که: از مهمترین مولفههای آثار مدرنیست در ادبیات داستانی نفی واقعیت عینی و دنیای برونی است: پرداختن به زندگی درونی افراد از انسان تصویری فاقد تاریخ، ایستا و فارغ از تکامل به ما ارائه میدهد. او رمان را بازتاب واقعیت میداند و معتقد است یک اثر هنری واقعگرا باید انگارههای تناقضات پنهان در یک نظام اجتماعی را آشکار سازد. او نمیتوانست بپذیرد كه درون افراد میتواند آیینۀ اجتماع آنان باشد و بعضي نويسندگان مدرن با نشاندادن وجود از خود بيگانه و بي خاصيت موجودات مدرن به نوعي واقعگرائي دست مييابند، يا به هرحال، قالبها و تكنيكهاي ادبي جديدي پديد
ميآورند كه با واقعيت مدرن انطباق دارد نهایتا لوکاچ با نادیده گرفتن امکانات قالبها و فرمهای مدرن از آن رو که فرم و قالب مدرنیسم را به اندازۀ محتوای آن ارتجاعی
میدانست لازم میدید که نویسندگان از فرمگرایی بیش از حد اجتناب کنند.
اما نسل جدیدتر این نویسندگان از رئالیسم صرف فراروی کرده و راههای نو تری در پیش گرفتند و به ویژه به شکل و فرم در آثارشان توجه بیشتری نشان دادند. کاری که نظریه پردازان و هنرمندان مارکسیست غربی پیش از آن به اهمیتش توجه کرده بوند. به عنوان مثال آلتوسر که از فرم مارکسیستی و ماکسیزم به مثابۀ علم در برابر فلسفه سخن میگوید و معتقد است فرم هم به همان اندازۀ محتوا ایدیولوژیک است. یا برشت که لوکاچ مخالف سرسخت اندیشههایش بود. از طرفی او نیز انتقادات ویرانگری را به نظریۀ رئالیستی لوکاچ وارد میکرد و شناخته شدهترین تمهید تئاتري یعنی فاصــله گذاري، تــا حــدودي از مفهــوم آشنایی زدایی فرمالیستهاي روسی سرچشمه گرفته بـود و رئالیسم ضد ارسطوییاش وحدت صوری مورد علاقۀ لوکاچ را رد میکرد. آثار او از قطعاتی به سستی با هم پیوند خورده تشکیل میشد. ارسطو برجهان شمول بودن و وحـدت عمـل تراژیـک و همانند شدن مخاطب و قهرمان در یکدلیاي که به پـالایش عواطـف منجـر مـیشـود تأکید میکرد. برشت کل سنّت تئاتر ارسطویی را رد کرد .وي بر آن بود که نمایشنامه نویس بایـد از هرگونـه پیونـد متقابـل یکنواخـت و هرگونـه مفهـومی از نـاگزیري یـا جهان شمول بودن بپرهیزد. او لازم است واقعیات بی عدالتی اجتماعی را به گونهاي نشـان دهد که تکان دهنده، غیرطبیعی و کاملا شگفت آور باشد. برشت برخلاف لوکاچ که در اثر هنری به دنبال هماهنگ شدن تضادهای جامعۀسرمایهداری بود معتقد است هنر باید این تضادها را نشان بدهد تا بتوان آنها را از بین برد.
باید گفت داستان اندوه که داستانی فرم گراست نیز بر اساس تضاد شکل میگیرد. تضاد شهر و روستا. تضاد نسلها. تضاد زن و مرد. تضاد زندگی و مرگ. فقر و غنا و تضاد دورههای تاریخی از فئودالیسم به یک شبه بورژوازی و همینها ایجاد گسست میکند. با علم به اینکه تضاد و تعارض است که پیکرۀزیبایی شناسی و نقد هنری مارکسیستی را پایهریزی میکند و همین تعارض است که ما نمودهای آن را به روشنترین وجه در آثار برشت مشاهده میکنیم. تضاد و تعارضی دیاکتیکی که محتوا از آن شکل میگیرد و با تسری پیدا کردن به قالب، شکل و فرم اثر در یک گسست کامل با متون پیش از خود نمود مییابد. متنی که از دیرباز با جا زدن خود به جای زندگی به نوعی توهم زا بود، اکنون باید فاصلۀ خود را با زندگی حفظ میکند. و به جای بسیج احساسات و عواطف تماشاگر و رخنه کردن در اندیشه از طریق عواطف تا حد ممکن سعی کند مخاطب را متوجه این امر کند که این هنر است و نه زندگی واقعی و با این کار از احساسی شدن مخاطب کاسته و بیشتر اندیشۀ او را درگیر کند.
در مورد داستان اندوه هم گسستها و روایت تکهتکه و تکثیر شخصیت که باعث میشود با این داستان به شکلی مواجه نشویم که گویی مطابق زندگی واقعیست بلکه متوجه این مساله باشیم که اندوه هنر است و هنر با زندگی متفاوت است. اگر چه ریشه در زندگی واقعی دارد از طرفی اینکه راوی تغییر میکند اما در عین حال یکی است و این قبیل آشنایی زداییها به نوعی و تا حدی به عدم و حدت صوری در داستان میانجامد. هر چند داستان اندوه که واقعیات بی عدالتی اجتماعی را به گونهاي نشـان میدهد که بسیار تکان دهنده، و تا حدی غیرطبیعی و شگفتآور است. با عواطف انسانی هم به اندازه اندیشۀ او درگیر میشود و ارتباط برقرار میکند.
3
درآمیختن داستان با شعر
آتش پرورخود به این مساله آگاه است که داستانهای نویسندگان هم دورۀ او خیلی وقتها به شعر نزدیک میشود و یا از ویژگیها و مولفههای شعر برخوردار است. او در این مورد می نویسد:
نزدیک شدن داستان به شعر یک مفهوم کلی است. داستان از طریق سازههای مختلف و جهتهای متفاوتی مثل؛ موضوع، فضا، ایجاز، تصویر هم به معنای واژگانی آن (Litral imge) و هم به معنای صورتهای خیال
(imge Figurati)؛ استعاره، تشبیه، جابهجایی و همچنین زبان شاعرانه در روایت داستان به شعر نزدیک میشود. (آتش پرور، 1394: 191-192)
که میتوان مواردی دیگر مثل نگاه شاعرانه یا برانگیزانندۀ حس و عاطفه بودن نثر و… را هم به آن اضافه کرد با این همه نه خود او و نه دیگرانی که در مورد اندوه مطلبی نوشتهاند اشارهای به شعرگونه بودن قسمتهایی از این داستان نکردهاند. از طرفی مسئلۀ نزدیکی داستان به شعر در آثار آتش پرور و بالتبع داستان اندوه دارای دو ویژگی مثبت است. چرا که به عقیدۀ من ابتدا باید بین نثر شاعرانه یا آهنگین و تخیل شاعرانه که نزد منطقیون مولفۀ ذاتی شعر است تفاوت قائل شویم و بعد از آن ببینیم آیا شعرگونه شدن داستان یا بخشهایی از آن در خدمت داستان قرار گرفته است یا بیهوده است. نقش تزیینی دارد و یا اینکه کلا به آن آسیب رسانده است. به عنوان نمونهای برای مورد اول به چند سطر آغازین داستان دستور فارسی مرگ شهریار مندنی پور و چند سطر از داستان اندوه نگاه کنید:
ماضی بعید گفته بود: باریده بود برف و مدام باریده بود. از حفرههای بی نام هوا بر اتلال تاریک نیمه شب باریده بود. ارواح گمشده کلمةالکلمۀ خود را جار زده بودند در شیرازه خیابان. و در مه٬ آوای مدید درشکستن درخت زیر سنگینی آمده بود. او و فرنگیس شانه به شانه روی پلکان جلو خانه نشسته بودند٬ زانو به زانو٬ و از سرما به ساعدهای به شکمنای چسبانده خمیده بودند. باریده بود و باریده بود مدام.(مندنی پور، 1379: 4)
چنانکه می بینیم: در نوشتۀ مندنی پور به غیر از سطر ارواح گمشده کلمةالکلمۀ خود را جار زده بودند در شیرازه خیابان باقی نوشته از منطق نثر پیروی میکند تنها نثر آهنگین است و جملات خوش تراش و نسبتا ریتمیک. در این زمینه ابراهیم گلستان از وزن عروضی در نوشتن داستانهایش استفاده کرده است.
آمبولانس پرواز میکرد و آژیر سرخ میزد. کبوتری بود که سرش را نیمه تمام در هوا کنده بودند. آژیرِ سرخش به نفس نفس افتاده بود. بین زمین و هوا پرواز میکرد. به پرپر افتاده بود و بال میزد. سِرُم به دستش بود.
(آتشپرور، 1394، 78)
در نوشتۀ آتش پرور اما نثر ساده است و متن بر اساس تخیل، تصاویر، آرایههای ادبی و عناصر بلاغی اوج گرفته به ذات شعر نزدیک میشود. در واقع کار مندنی پور به نوعی تنه به نظم میزند هر چند هنوز تا رسیدن به نظمی که در بحرهای عروضی نوشته شده باشد مثل برخی نوشتههای داستانی ابراهیم گلستان راهی دراز در پیش دارد اما تنه به نظم میزند و از آن سو کار آتش پرور که با نثری ساده و سالم نوشته شده است به شعر نزدیک میشود. چنانکه در صد سال تنهایی مارکز به ترجمۀ بهمن فرزانه مثلا یا در داستان کوتاه طاقباز در شب خولیو کورتاسار به ترجمۀ عبدالله کوثری ما علیرغم از دست رفتن بافت واژگانی و ریتم احتمالا موجود کلام در زبان اصلی در اثر ترجمه همچنان شعر بودن اثر را متوجه میشویم. اما شرق بنشۀ مندنی پور را به عنوان مثال کافی است به نثر سادۀ فارسی برگردانیم تا از زیر آن همه طمطراق و اهن و تلپ، یک داستان رمانتیک آبکی بزند بیرون. و در همین راستا من معتقدم باید بین نثر ریتمیک و آهنگین و متن داستانی شاعرانه تفاوت قایل شد. گفتنی ست در برخی از داستانها با توجه به محتوا، موضوع، مضمون و فضای داستان استفادۀ همزمان از نثر آهنگین، تراش خورده و ریتمیک به همراه عناصر و مولفههای شعری در پیشبرد داستان و اهداف نویسنده موثر باشد. به عنوان مثال و بدون در نظر گرفتن قوت و ضعف آن در داستان خانهای برای شبش نوشتۀ نادر ابراهیمی.
مسئلۀ مهم دیگر این است که شعرگونگی در داستان اندوه در خدمت داستان و روایت است نه صرفا توصیف و تزیین یا حتی کاری زاید و ضربه زننده. آمبولانس –کبوتر نیم بسملی که آژیر سرخ و خونین گلوگاهش به نفس نفس افتاده و در حال پر پر زدن بیان زمین و آسمان سرگردان است به زیبایی وضعیت جسمی و روحی شخص زهر خورده را بدون اینکه نیاز به توضیح و تشریح داشته باشد نشان میدهد.اما در بسیاری داستانها که نویسندگانشان تمایل به شعرگونه کردن تمام یا بخشی از آنها را داشتهاند یا در پیدا کردن راه رسیدن به حالتهای شعرگونه به اشتباه افتادهاند یا اینکه در جای نامناسبی دست به این کار زدهاند. یعنی یا لزومی به این اقدام نبوده است. یا تمهیدات لازم برای آن اندیشیده نشده است.
در پایان باید اشاره کنم همانطور که پیش از این هم گفته شد داستان و کلا نثر به دلایل گوناگون و از طرق مختلفی میتواند حالتهایی شعرگونه بیابد اما من در این نوشتۀ کوتاه تنها به مهمترین و پرکاربردترین آنها پرداختهام و تفصیل در این مورد را به زمانی دیگر موکول میکنم.
منابع
برای دیدن نقد و نظرهایی بر داستان اندوه رجوع کنید به: محمود سروقد،دریچهی تازه، چاپ اول، 1365، ص 5. ۱۰. محمود سروقد٬ کتاب پاژ٬ کتاب نمای پاژ٬ شمارۀ۱۱-۱۲ ٬ زمستان ۱۳۷۲٬ ص۱۶۷.
صادق احمدیان٬ رو به رنگینکمانهای تازه٬ مجلۀ گردون٬ شمارۀ ۱۲-۱۵٬ اردیبهشت ۱۳۷۰ ٬ ص۵۴-۵۵.
حسن میر عابدینی٬ گزارشی از ادبیات داستانی در سال ۱۳۷۲ (بخش چهارم) مجلۀ کلک شماره ۵۳ ٬ مردادماه ۱۳۷۳٬ ٬ ص ۱۳۳.
روزنامۀ همشهری٬ صفحۀ ادب و هنر- معرفی کتاب٬ چهارشنبه ۱۱ اسفند۱۳۷۲ ٬ شماره ۳۵۰٬ ص88.
مژگان فراهانی٬ ماهنامۀ تکاپو٬ معرفی کتاب٬ شمارۀ۹٬ اردیبهشت ۱۳۷۳٬ ص ۸۸.
حسین آتشپرور، خانۀ سوم داستان، انتشارات بوتیمار، چاپ اول، مشهد، 1394 ، ص117- 121.
1-آتشپرور، حسین، اندوه، انتشارات بوتیمار، چاپ دوم، مشهد، 1394.
2-آتشپرور، حسین، خانۀ سوم داستان، انتشارات بوتیمار، چاپ اول، مشهد، 1394.
3-ایگلتون، تری، مارکسیزم و نقد ادبی، ترجمۀ اکبر معصوم بیگی، نشر دیگر، چاپ اول، تهران، 1383.
4-سلدن، رامان و ویدوسون، پیتر، راهنمای نظریۀ ادبی معاصر، ترجمهی عباس مخبر، انتشارات طرح نو، چاپ دوم، تهران، 1377.
5-لوکاچ، گئورگ، معنای رئالیسم معاصر، ترجمۀ فریبرز سعادت، انتشارات نیل، چاپ اول، تهران، 1349.
6-مندنی پور، شهریار، دستور فارسی مرگ، مجلۀ کارنامه، شماره14، تهران، آذرماه 1379.