انتخاب برگه

مجموعه نقدهایی بر اشعار شوکا حسینی – مینو نصرت، کیوان اصلاح پذیر.

مجموعه نقدهایی بر اشعار شوکا حسینی – مینو نصرت، کیوان اصلاح پذیر.

مجموعه نقدهایی بر اشعار شوکا حسینی – مینو نصرت، کیوان اصلاح پذیر.

(این متن در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال اول– شماره چهارم– تابستان 1397– منتشر شده است.)

نگاه مینو نصرت به شعر “به پیوست ضمیمه شود” سروده شوکا حسینی

روزهای بلندی

و شب‌های درازی

سال‌هاست صفت‌ها را /  با تو کنار آوردم

می‌خواهم  بگویم: “عزیزم”

(ولی خواهش می‌کنم نگید این شعر خیلی رمانتیکو سانتی‌مانتاله:

من وقتی خواب‌های گروهی هم می‌کردم کمی رمانتیک بودم حتی اون موقع که بازوی چپ معشوقمو تو تاریک‌خونه گاز می‌گیرم بازم رمانتیکمو انگار دارم ادمه‌ی این شعر رو می‌نویسم، یادم می‌آد یه شب رو صندلی عقب در “مجاورت” هم بودیم! شما که می دونید یعنی چی؟ اونجا هم دوست داشتم با اون که فرصتی نبود دستمو رو شیشه حالا حالاها بکشم ولی خب دیگه… پس تو رو خدا به خاطر یه “عزیزم” نگید این شعر رمانتیکه، بذارید ادامه بدم):

تو دور می‌شوی از دورم

و می‌آیی با یک ناگهان به دورم

ببین چقدر دایره دارم!

زن‌ها همیشه پیچیده بودند حتی وقتی در کوچه‌ی خلوتی شعر می‌گفتند

یا معشوق  پادشاه هم که می‌شدند

شهرزادی بودند با قره‌العینی بی‌وقفه.

بیا کمی نزدیک‌ترم کن

به رویا به خواب‌های دختری با موهای قرمز

به شبی که

بی‌روی و سر به بادم می‌داد

ولی خودم

این خود من بود که بر می‌گشت

بی‌روی و بی‌سر

انگار عادتم شده هر جا که شبیه می‌شوم

با زلف رها و گره، تازه می‌رسم به تهمینه با هزار پسر زیر پشت پدر

“عزیزم”!

(توی این شعر انگار دارم تو رو خراب می‌کنم )

دست من نیست ما خرابیم

خراب پارک وی

گاهی هم ونک

خراب  آسانسورهای دو نفره

خراب سینمای تاریک و هر دستی که پا بدهد

ما خرابیم

خراب سنگ‌هایی که از حرا به سینه‌مان می‌شتابد

پس دست خودمان نیست “عزیزم”!

بگذار کمی رعایت بشویم

با هجاهای باز و گاهی نمناک

با گشودگی لب‌ها و بوسه‌هایی آبی

و یک قصه‌ی تازه

بگذار کمی تا قسمتی ابری باشیم

و تو به عنوان نمونه بغلمان کن به شکل هر رویایی که دیده می‌شود از راه‌های پیراهنمان

” عزیزم”!

(اجازه دارم با اشاره‌ی بالا بالا بالا تر)

بیرون بکش بیرونم را

از این پیچدگی عصرهای نه نزدیک پیکره‌ی ونووسی‌ام

از این هم نزدیک‌ترم کن

آفتابی‌ست تنم به روشنایی سوره‌های مانده در کنج عین‌النساء‌یی که تازیانه نمی‌آمد به بلور گردنم

دوباره نگاه کن

” عزیزم”

( شوكا حسيني )

ورودی شعر عبارات فوق هستند و عناصر مهمشان: بلندی، درازی، خواب های گروهی هم می کردم، تاریک خونه، بکشم و در نهایت رمانتیک یا سانتی مانتاله است. با کمی ژرف شدن در واژگان متوجه می شویم: در حال خوانش رؤیا-کابوس زنی هستیم که سالهاست با بلندی روز و درازی شب ها در کنار «دیگری» کنار آمده و احتمالاً حالا به ستوه آمده است که با یک نقل قول-عزیزم- که خود آن را رمانتیک و سانتی مانتال می انگارد، از پیش ذهن خواننده را آمادۀ مواجهه با متنی غیر سانتی مانتال می کند. همگان می دانیم که ناخودآگاه پیام های خود را وارونه ارسال می کند. به این معنا که اصلح است عبارات فوق یعنی «من وقتی خواب های گروهی هم می کردم»، «بازوی چپ معشوقمو تو تاریک خونه گاز می گیرم»، «ادامۀ این شعر رو می نویسم» و …را واژگونه بخوانیم و ایضاً «عزیزم» را…

در واقع ما با متنی شورشی روبروییم و راوی-شاعر  زبان آن را چنان با آرایه های طنز-لغز، نیش و کنایه، چندپهلویی پرورده است تا بلکه کاری‌ترین زخمش را دقیقاً و عمیقاً در نقطه‌ای از ذهن مخاطب فرو کند که از پیش می داند نقطۀ جوش فرآورده‌های سنتی و اندوختۀ مردسالارانه اوست. و برای آنکه تأثیر اثر بر ذهن مخاطب را بالا ببرد، زبان را تعمداً با افعال و کارآیی‌های اروتیکی‌اش به گونه ای به کار می گمارد که خود از پیش آگاه است ذهنیت مذکر جامعه آن زبان و لحن را نمی پسندد:

تو دور می‌شوی از دورم

و می‌آیی با یک ناگهان به دورم

ببین چقدر دایره دارم!

زن‌ها همیشه پیچیده بودند حتی وقتی در کوچه‌ی خلوتی شعر می‌گفتند

یا معشوق  پادشاه هم که می‌شدند

شهرزادی بودند با قره‌العینی بی‌وقفه.

بیا کمی نزدیک‌ترم کن

به رویا به خواب‌های دختری با موهای قرمز

به شبی که

بی‌روی و سر به بادم می‌داد

ولی خودم

این خود من بود که بر می‌گشت

بی‌روی و بی‌سر

انگار عادتم شده هر جا که شبیه می‌شوم

با زلف رها و گره، تازه می‌رسم به تهمینه با هزار پسر زیر پشت پدر

“عزیزم”!

 ( توی این شعر انگار دارم تو رو خراب می‌کنم  )

دنیای زنانه اگر بخواهد نمودی در جامعۀ مذکری که بر آن ترس و رعب حاکم است داشته باشد، چاره ای ندارد جز آنکه ابتدا با زبانی کنایه و طنز کار خود را پیش ببرد. دور شدن از دورِ زن تداعیگر رقص زمین است و دوایر تودرتویی که در حین چرخش می سازد و می زاید. شوکا در اشاره به پیچیده‌گی ذات زنانه خواه ناخواه خطی بودن عنصر مردانه را پیش می کشد: شهرزاد-شهرآزادی که برای نجات جان زنان عصر خود از دست شاهزادۀ ظالم قصه می بافد پیچ در پیچ و قرة العین- طاهره که گفته شده ناصرالدین شاه به او تمایل داشت؟ و هر دوی این زن نه از روی اختیار که جبراً در مجاورت شاه قرار می‌گیرند اما شاعر در جستجوی نقطۀ عشق و اختیار گزینش است. و اختیار گزینش تنها در شرایطی معنا پیدا می کند که جامعه زن را نه به عنوان ابژۀ جنسی مردان که به عنوان انسانی برابر با مرد به حساب آورده و دنیای متفاوت او را برسمیت بشناسد.  شاعر در تلاش رسیدن بدان نقطه است که می گوید:

بیا کمی نزدیک ترم کن / به رویا به خواب های دختری با موهای قرمز /

آل ادبیات سنتی و بعضاً خرافی احتیاطاً همان لیلیث در اسطورۀ آفرینش تورات است؛ زنی با موهای قرمز که از سطر نخست آفرینش نماد تمرد و شورش علیه فرامین مردانه بوده است؛ و اگر جامعۀ زنان نیز خود را در صف مقابله با آن عنصر زنانه می یابند تعجبی ندارد؛ زیرا ذهنیت مردسالاری چنان تا مغز استخوانشان نفوذ کرده که قادر به تفکیک عناصر زنانه از مردانه نیستند: نوعی مردشدگی کاذب و نمادین.

عبارت «بی روی و سر به باد دادن» حاکی از نوعی سوختن و خاکستر خود را به باد دادن است؛ سوختنی که از سطر نخست اقتدار مردسالاری گریبان زنان را گرفته است. شعر با اشاره به تهمینه و هزار و یک پسر زیر پشت پدر، به تهمینه نیز هویتی همچون شهرزاد می‌دهد؛ هر چه نباشد پسرانی که در طول تاریخ چه بواسطۀ پدر-رستم ها کشته شده اند و چه شاه عباس ها، دست کمی از شاه ظالمی که زنان را هر سحرگاه به قتل می رساند ندارد.

شوکا در عبارت «توی این شعر انگار دارم تو رو خراب می کنم» به واقع نیز همان می کند: دنیای زنانه وقتی به کلی فروپاشیده شده باشد، هر انتقامی حتی انتقام از خود عین انتقام از دیگریست.

دست من نیست ما خرابیم

خراب پارک وی

گاهی هم ونک

خراب  آسانسورهای دو نفره

خراب سینمای تاریک و هر دستی که پا بدهد

ما خرابیم

خراب سنگ‌هایی که از حرا به سینه‌مان می‌شتابد

پس دست خودمان نیست “عزیزم”!

بگذار کمی رعایت بشویم

با هجاهای باز و گاهی نمناک

با گشودگی لب‌ها و بوسه‌هایی آبی

و یک قصه‌ی تازه

بگذار کمی تا قسمتی ابری باشیم

و تو به عنوان نمونه بغلمان کن به شکل هر رویایی که دیده می‌شود از راه‌های پیراهنمان

” عزیزم”!

(اجازه دارم با اشاره‌ی بالا بالا بالا تر)

در قطعۀ فوق دال خراب در مجاورت سوژۀ زنانه هم دلالت بر آوار شدن دارد و هم مفهوم نانجیب بودن را القا می کند (روسپی انگاری شاید). راوی می گوید: دست من نیست ما خرابیم؛ زیرا این بار را جامعۀ مذکر در طی سالیانی دراز بر دوشش گذاشته، در نتیجه آبادی آن نیز محتاج زمانی دراز است. ازاینروست که در عبارت «بگذار کمی رعایت شویم» دیگری را به مدارای با خود می‌خواند: کمی هم تو با رؤیاهای ما خود را سازگار کن…

بیرون بکش بیرونم را

از این پیچدگی عصرهای نه نزدیک پیکره‌ی ونووسی‌ام

از این هم نزدیک‌ترم کن

آفتابی‌ست تنم به روشنایی سوره‌های مانده در کنج عین‌النساء‌یی که تازیانه نمی‌آمد به بلور گردنم

دوباره نگاه کن

” عزیزم”

زبان شوکا حسینی در این شعر تعمداً و آگاهانه بار اروتیکی را بر خود تحمیل نموده تا بلکه بدن زنانه را از حیطۀ مذکری که جبراً در آن فرو رفته بیرون بکشد. آنچه او از جامعۀ مردانه مطالبه می کند پذیرش و تفاهم است اما آنچه جامعۀ مذکر از او می خواهد بدن پر زرق و برق ونوسی-زهره و فاقد جان اوست. شعر با اشاره به سورۀ نساء –عین النساء—از آفتاب گرم حضوری می گوید که بواسطۀ تازیانه از زوایای چشم زنان تکه تکه بریده شده و از نظر پنهان مانده است و دست یافتن بدان نیازمند نگاهی تازه  به دنیای زنانه است.

این شعر ، از زمره اشعاری هستند که عمیقاً ذهنیت مردسالارانه و سنتی مخاطب را قلقلک داده و بعضاً به درد می آورند.

نگاه کیوان اصلاح پذیر به شعر “تجمعات بي دليلم را از صحن مجلس جمع کنید” سروده شوکا حسینی

 “تجمعات بي دليلم را از صحن مجلس جمع کنید “

جمعم كنيد در تمركز حواس مشروطه /برم گردانيد به عاقبت به خيري/به سلام و صلوات

چريكم جر خورده در اعتراضات/براي صورتم و آن همه هوش مصنوعي/براي زيبايي

برم گردانيد به خشونتم به مادر/به تمايلم به احتراق دسته جمعي/به حكومت مغول اجدادم/به همان سلطنت پاشيده‌ي روانم

جمعم كنيد در انزواي خواجه عبداله /”همان به كه تو را به”

برم گردانید/به اشتياقم از پريدن روي سنگ‌ها/به تمايلم در كادرهاي بسته/به صيانتم از رقص و بكوب روي پايم

جمعم كنيد لاي تكاليف بي‌مقصودم/لاي تندرستي بعد از سيگارِ بعد از هر چي و هرچي بعد از سيگارِ بعد از هرچي و قبل از قبل

بكشيد ماشه را به شقيقه/شقه شقه با اشكال گوناگون از انواع گوناگون/در نهايتم

دكتر زيباي من!/تزريقم كن به روان‌هاي پيشاپيشم/به حلقه‌ي مفقود /به درختي زيبا در همين حوالي

( شوكا حسينى )

و اما بعد !

تاویل گر چنین می گوید: “جِرخوردگی” و تعمیر آن

ابتدا برای خوانش تاویلی شعر آن را تجزیه می کنم . شعر پنج  بخش دارد  1- از هم پاشیدگی 2- تقاضای بازسازی پیش از جر خوردگی 3- تقاضای بازگشت 4- خودکشی 5- تقاضا برای خروج از دایره انسانی ، که از این قرار است:

1- چریکم جر خورده در اعتراضات / برای صورتم و آن همه هوش مصنوعی / برای زیبایی 2- جمعم کنید : درتمرکز حواس مشروطه – در انزوای خواجه عبدالله ” همان به که تو را به ” – لای تکالیف بی مقصود – لای تندرستی بعد از سیگار بعد از هرچی و هرچی بعد از سیگار بعد از هرچی و قبل و از قبل 3- برم گردانید : به عاقبت بخیری – به سلام و صلوات – به خشونتم به مادر – به تمایلم به احتراق دسته جمعی – به حکومت مغول اجدادم – به همان سلطنت پاشیده ی روانم – به اشتیاقم از پریدن روی سنگ ها – به تمایلم در کادرهای بسته – به صیانتم از رقص و بکوب روی پایم 4- بكشيد ماشه را به شقيقه/شقه شقه با اشكال گوناگون از انواع گوناگون/در نهايتم 5- دكتر زيباي من!/تزريقم كن به روان‌هاي پيشاپيشم/به حلقه‌ي مفقود /به درختي زيبا در همين حوالي

شعر با حرکتی اجتماعی شروع می شود . از اعتراضات رادیکالی  که موجب از هم پاشیدگی معترض شده است . هوش مصنوعی وقتی در کنار زیبایی قرار می گیرد از بار اصلی خود تهی و به هوشی اطلاق می شود که در جستجوی زیبایی مصنوعی ست و بنابراین هوش حقیقی و واقعی نیست . این زیبایی مصنوعی هم به اجتماعی که زشت منظر شده و دیگر امیدی به زیبایی آن نیست برمی گردد و هم به معترض جر خورده که دیگر زیبا نیست

معترض جر خورده در هردو زمینه ی اجتماعی و فردی از مخاطبین می خواهد که که جر خوردگیش را مرفوع کنند . این رفع و رجوع در محدوده های اجتماعی و فردی رخ می دهد .( تمرکز حواس مشروطه ) . بحث برسرِ “سرهم کردن” دوباره است پس اگر قرار است به مشروطه برگردد باید به مشروطه ای برگردد که متمرکز و جمع شده باشد در حواسی که گول نخورد و از هدف هایش پاسداری کند اما بلافاصله هم به انزوای خواجه عبدالله اشاره دارد . البته انزوا هم محلی جمع و جور و غیر پریشان است . این دو نوع جمع شدگی سیاسی و عرفانی با تقاضای معترض جر خورده مناسبت دارد . اما دو مکان ی که بعدا ذکر می کند ،  نه تاریخی و عقیدتی ،  بلکه فردی و جسمانی است . اگر آن دو مکان جمع شده ، هستی فیزیکی و متافیزیکی دارد  این دو مکان ،  فردی و از جنس نیستی ست .” تکالیف بی مقصود” دقیقا به اجتماعی که هدفی جز انجام تکالیف ندارد و مقصدی در مقصود تکالیف بجز خود تکالیف نیست ، اشاره دارد  و به این ترتیب به سپهر نهیلیسم اجتماعی وارد می شویم ، گرچه به مشق کودکی هم که  هیچ فایده ای جز وقت تلف کردن نداشت  و از جنس همان تکالیف بزرگسالی ست اشاره ی پوشیده ای  دارد . در بخش سیگار هم بطور تلویحی به نابودی جسم بوسیله ی سیگار و در عین حال به جنبه های اروتیک کلاسیک شده ی شعر فروغ بین دو سیگار و همچنین بحث های روشنفکری بی نتیجه در فضای دود آلود و مبهم سیگارها که فقط جنبه ی وقت گذرانی دارد  اشاره می کند  . نابودی و لذت دو وجه این مکان است . پس جمع کردن این فروپاشیده ی معترض جرخورده باید در ابعادی تاریخی آسمانی فردی زمینی رخ دهد . معترض جر خورده می خواهد طبق  همان وحدت اضداد پیشین خود بازسازی شود و بتواند در عین هدف داری  اجتماعی آن را نفی کند و درعین انزوای عارفانه به عشق و لذت دنیوی بپردازد .

اما جمع شدن دوباره معترض جر خورده پایان کار نیست . او خواهان خروج از موقعیت فعلی و رفتن به جایی ست که امکان جر خوردن مجدد نداشته باشد  . کودکی محل امنی برای جر خوردگان است . آنجا حقایق ساده و یکدست ند و خبری از تضادهای جِر دهنده نیست. به عاقبت بخیری – به سلام و صلوات – به خشونتم به مادر – به تمایلم به احتراق دسته جمعی. سه بند اول به امنیت کودک در پناه خانواده و باورهای اجتماعی و لج بازی های کودکانه با مادر ( که نشانه ای از اعتماد به نفس بی حد و حصر کودک در پناه مادر است )  اشاره دارد  و عصمت نوجوانی پرهیزگارانه ( به صیانتم از رقص و بکوب روی پایم ) یا بازی های کودکان ( به اشتیاقم به پریدن از روی سنگ ها ) و دست آخر بازگشت به تاریخی که از حمله مغول به بعد شروع شده است و ماهیت فعلی روانی و اجتماعی ما را شکل می دهد .” تمایلم به احتراق دسته جمعی” با توجه به هم وزنی احتراق و انقلاب و همچنین خصلت مشابه هردو در سوزاندن ونابود کردن گذشته ، نشانه  بازگشت به خصلت عمومی ایرانیان در  امر تغییر اجتماعی در دویست سال گذشته است . “کادرهای بسته” هم از آن جنس عبارات ابهام و ایهام برانگیزی است که دو وجه متضاد دارند و لذا زنده و قدرتمندند . از آنجا که به انقلاب اشاره دارد ” کادرهای بسته ” می تواند به انقلابیونی که در اول  هر ا نقلاب ظاهر می شوند و چاره ای جز دگماتیسم و محصورشدن در ایده انقلاب ندارند ، اشاره داشته باشد زیرا آن نوع انقلابیگری پرشور اولیه هم از وجه دگماتیک خود امنیت ذهنی ایجاد می کند و همچنین کادر بسته ی امنیت روانی در دوران کودکی .

بنظر می رسد جرخوردگی معترض مندرج در این شعر بسیار عمیق تر از این نسخه های جمع شدگی و بازگشت است . او دچار جرخوردگی روحی شده است. شعر ناگهان با چرخشی عمیق به رئالیسم داغ و زشت روز بازمی گردد. در نبود امنیت کودکی و فروپاشی شخصیتی که قادر به تغییر اجتماع نیست ، روان،  تاب نمی آورد و تکه تکه می شود . برای جمع کردن این روح تکه تکه دیگر از ایدئولوژی ها و مبارزات اجتماعی و حلقه ی دوستان کافه ای و هنر و عشق کاری برنمی آید  و خودکشی راه نهایی  : بكشيد ماشه را به شقيقه/شقه شقه با اشكال گوناگون از انواع گوناگون/در نهايتم  . گرچه فاعل شلیک به شقیقه ” دیگری ” است اما خودکشی در آن عیان است وقتی روح شقه شقه شده است در نهایت مرگ اجتناب ناپذیر می نماید .

اما خودکشی آخر خط نیست و معترض جر خورده ی مندرج در این شعر تصمیم می گیرد بجای مردن از دایره ی انسان بودن خارج شود . او دیگر به اجتماع و اصول خوشبین کننده ی زندگی  معتقد نیست و این را نه ناشی از حکومت ها و ایدئولوژی ها بلکه از ذات انسان می داند به همین دلیل از دکتر روانکاو ( که انگار شمن و جادوگر نوین است کلید زیبایی بند اول شعر در دست اوست این نوع از آزادی با هوش انسانی  تباه کننده ی هستی در تعارض است و بنابراین زیبایی شناسی ش هستی وار است نه انسانوار ) می خواهد تا با یک تزریق او را به ارواح پیشین خود و از آن پیشتر،  به دوران ماقبل جانوری ، به درخت تبدیل کند . درخت بی آزار و مفید است . در شرایط امروز جهانی که محیط زیست – وجه شاخص آن جنگل ها – درحال سوختن و نابودی است ، تقاضای تبدیل شدن به درخت آخرین فعالیت هستی ساز و متعهد یک مصلح اجتماعی پیشین است و فراتر از انسان و حیوان و شامل همه هستی زنده ی زمین است .

درباره نویسنده

یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب