تحلیل علامت سوالها در مجموعه داستان “عالی جناب جوکر” نوشتۀ رضا روشنی
فیروزه محمدزاده
(این مقاله در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال دوم– شماره پنجم– پاییز 1397 – منتشر شده است.)
واقعیت این است که امروزه مکانیزم های پاداشدهی در سیستمهای اجتماعی بر اساس پاسخ درست دادن است. از همان ابتدا در مدرسه به کودکان میآموزیم تنها یک پاسخ درست برای سوالات وجود دارد و به آنهایی پاداش میدهیم که به آن دست پیدا کنند. در محیط کار کسانی که به سوالات جواب میدهند برجسته میشوند اما کسانی که سوالات بدیهی میپرسند و یا سوالاتی که برخلاف خرد جمعی است، ایزوله و یا وادار به سکوت میشوند.
کانت میگوید: تمام فلسفۀ من همکاسه میشود با این سه پرسش: اول، چه میتوانم بدانم؟ دوم، چه باید بکنم؟ و سوم، به چه چیزی میتوانم امید ببندم؟
که قبلاً پاسخ این سه پرسش را یک مرجع بیرونی به نام کتاب مقدس یا اعتقادات عمومی تعیین میکردند. از آنجایی که قانون زندگی طبیعی در پرسشگری نیست و تفکر نوعی اضطرار است، در مجموعه داستان “عالیجناب جوکر”، به مسئلۀ جرات اندیشیدن و بار تقصیر برخورد کردم و به این قطعۀ مشهور نیچه به نقل از زرتشت که میگوید: «من به انسانهای اولیه حسرت میخورم زیرا هیچ وقت به مرگ فکر نمیکنند و تابع غریزۀ زندگی هستند.»
بیشتر توقف کردم که تکلیف انسان مدرن بودن را با انسان اولیه در چه چیزی میتوان روشن کرد؟ مگر نه اینکه بیماری انزوای انسان مدرن بودن نیز او را در هزار توی خودش تابع غرایز کرده است و پرسشگری عملاً به عهدۀ قشر خاصی است و بین عوام و خواص دیوار بلندی کشیده شده؟
گفته میشود که فلسلفه با سقراط و آن هم با پرسشگری فلسفی او آغاز شده است. بنیان پرسش، مواجهۀ با جهان است. چه جهان طبیعی و چه جامعۀ انسانی و بالطبع خود انسان. در اکثر داستانهای مجموعۀ عالی جناب جوکر، مواجهیم با پرسشگری، که ویژگی اصلی انسان پویاست تا در ایستایی جامعۀ از درون پوسیدهاش چون کرمی به زندگی بی ثمرش ادامه ندهد. سوالها و مگرهایی که مخاطب را درگیر پاسخهای متفاوتی میکند و در برزخ بیگانگی با خویشتن تنها میگذارد.
“گفت: هر جا جنگ بود من بودهام.
گفتم: غرب؟
گفت: غرب فقط یه نقطۀ قراردادیه (داستان شیمیایی، صفحه11)
انسانی که در این داستان با پرسشگری و با پاسخی که میدهد با جهان و با خود یگانه میشود.
“دست روی قلبش گذاشت و گفت: عزیزم غرب واقعی اینجاست.
هر کسی باید حق انتخاب داشته باشه. فردا مردم پشت سرمون حرف در می آرن؟
آقا جون من یکی اصلن کاری به حرف مردم ندارم. آدم با شعور که اختیارشو دست مردم عادی نمیده؟”
چرا آدم از عقلش استفاده نکنه؟”(داستان آقای عدالت پیشه، صفحه17)
هر پرسش راستینی در اساس، پرسشگر را نیز در بر میگیرد. او را از گمشدگی، بیگانگی و بی پناهی میرهاند و به سمت هویت یافتن سوق میدهد.
“گفت: عشق یعنی دیدن و پذیرفتن.
گفتم: مگه میشه هر چیزی را دید و پذیرفت؟!
گفت: آره منتها یه شرط داره.
گفتم: چه شرطی؟
گفت: شرطش اینه که زاویه نگاهمان را تغییر دهیم.
گفتم: زشتی رو نمیشه که زیبا دید؟
گفت: با پیشفرض نگاه نکن.
گفتم: همه میگن توی کتابا هم نوشته؟
گفت: همه رو دور بریز. بزرگترین کتاب برای انسان طبیعته، فقط باید به طبیعت نگاه کرد”(داستان فراموشش کن صفحه27)
اما هر پرسشی، پرسش راستین نیست. همچنانکه هر حقیقتی. حقیقت اگر حاصل پرسشگری انسان نباشد، بروز اندیشه ورزی نیست. پرسش اگر برآمدۀ حیرت و تردید نباشد، پرسش راستین نیست. پرسش دروغین یا شبه پرسش، ناشی از قطع ارتباط با جهان است. مثلاً پیش فرضهای ما از زیبایی، از نوع نگاه ما به جهان ماده شکل گرفته است و تغییر زاویۀ دید ناشی از جابهجایی ارزشها و ضد ارزشها باهم است. پیشفرضی که در یک جامعه ارزش زیبایی شناختی دارد، میتواند در جامعهای دیگر به ضد ارزش آن تنزل پیدا کند. بنابراین تغییر زاویه دید ارتباط تنگاتنگی با موقعیت اجتماعی که یک جغرافیا را در برگرفته دارد. هرگز نمیتوان با تغییر زاویه دید در ساحل ایستاد و دریا را زشت دید. بلکه مناسبتهای اجتماعی میتواند چهرۀ دریا را زشت جلوه بدهد.
در داستان “آقای بیدار” صفحۀ 36، مشاجره بالا میگیرد و یک پرسش کوتاه انسان را در برابر اعتراف به ظلم و بیداد علیه خودش عریان و تنها میگذارد:
” شما چرا نمیگویی انسان دارد زمین و آسمان را نابود میکند؟
نفر سومی خودش را وسط بحث انداخت و باخنده گفت: بابا کوتاه بیایید. گور پدر دنیا!”
پرسشگری در ذات خود تاریخی است. اینکه انسان چه موضوعاتی را در چه شرایطی و چگونه مورد پرسش قرار میدهد. چه اتفاقی او را به حیرت وادار میکند و چه دانستههایی از چه منظری میتواند مورد تردید قرار گیرد. با ویژگیهای کلی آن شرایط تاریخی دریافتنی است که در آن زندگی میکند و به بیان دیگر بشر نمیتواند در هر موقعیتی هر موضوعی را مورد پرسش قرار بدهد.
با توجه به پرسش مطرح شده در داستان” آقای بیدار” میتوانیم شرایط و زمان و تاریخ پرسش را حدس بزنیم. پرسشی که علامت سوال بزرگ انسان غارنشین و یا انسان کلاسیک نیست و این پرسش را انسان مستاصل و منزوی معاصر میتواند داشته باشد. پرسشی که پاسخ آن را با شانه خالی کردن و با یک نگاه بی تفاوت و بی مسئولیت در مییابیم و میشنویم!
در صفحۀ 49 داستان کاک سیاه:
” کدوم نامه؟
همون نامهای که برا مقامات فرستادمش.
تو فکر میکنی اونا به نامۀ تو جواب میدن؟
چرا ندن؟
اونا مسلمونن طرف حقن.
لحظهای سکوت بین آن دوحاکم شد.”
سکوت سیاهی که در برابر سوال و پاسخ، نقش حاکمیت و استبداد را در یک سطر بی جواب میگذارد. در قلمرو سیاست حکومت استبدادی که ستونهای آن بر پایۀ استبداد بناست، به بن بست کشیدن و محال گردانیدن پرسشگری. عامل آن دستۀ پرسشگری، تقلای ذهنی انسان برای نظارت بر جهان و جامعۀ انسانی است. اما در برخی از مکاتب، هرگونه پرسشگری و خردورزی را در حوزۀ دین ممنوع میدانند و معتقد به ایمان گزارهها در قلمرو دین هستند و حکومت استبدادی به عنوان حاکمیت خودکامگی با هر نوع نظارتی از سوی مردم در تضاد است.
صفحۀ 52 در داستان “سفر به نقطۀ جی” چنین آمده:
“احساس خوبی نداشتم. در یک دستم پرچم سیاهی بود و در دست دیگرم ماهی و سبزه. خود را با یک تناقض بزرگ مواجه میدیدم. از خودم میپرسیدم این تناقض از کجا پیدا شده؟ چطور در یک زمان آدم هم میتواند شاد باشد هم غمگین؟ یک حرامزادگی عجیبی در خودم میدیدم، اما چه میبایست کرد؟ این واقعیت زندگی من بود. واقعیتی تلخ و تاسف بار. واقعیتی که سالهای سال با آن ساخته بودم و گویی گریز از آن ناممکن بود. زندگی من اصلن زندگی نبود. روزمرگی بود و تباهی و مرگ. صحنهای از تناقض و کشمکش که به اجبار باید ادامه پیدا میکرد.”
برای نوشتن این مطلب از مقدمۀ کتاب “استبداد در ایران” نوشتۀ حسن قاضی مرادی تاثیر گرفتم.