انتخاب برگه

کیستی و چیستی هنرمند ناهید نقشبندی

کیستی و چیستی هنرمند ناهید نقشبندی

کیستی و چیستی هنرمند

ناهید نقشبندی

(این مقاله در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال اول – شماره چهارم – تابستان 1397 – منتشر شده است.)

«هنرمند چیست؟ هیچ سؤالی نیست که راحت‌طلبی و تنبلی بشر آن را به این اندازه مشکل و لاینحل بشمارد. مردمان پاک‌دلی که تحت تأثیر هنرمند قرارگرفته‌اند متأسفانه می‌گویند “موهبتی است” چون فکر می‌کنند که نتایج روشن و عالی طبعاً باید علل روشن و عالی نیز داشته باشد. هیچ‌کس تصور نمی‌کند که این موهبت ممکن است موهبتی مشکوک باشد و صورت اسف‌انگیزی در باطن داشته باشد.»1

این‌ها جملاتی است که از زبان تونیو کروگر یکی از شخصیت‌های خلق شده‌ی توماس مان بیان می‌شود. نویسنده‌ای پریشان‌حال، هنرمندی که ادبیات را حرفه نمی‌داند بلکه آن را چون لعنتی می‌داند که گرفتارش شده است. به‌راستی هنرمندی چیست و هنرمند کیست؟ متون بسیاری در رابطه با آثار هنری، تأویل‌ها و تفسیرهای مختلف در باب آن‌ها نوشته شده‌اند اما درباره خود هنرمند کمتر کسی اظهار نظر کرده است. هنرمندانی که خالق آثار هنری‌ای هستند که به‌صورت انکارناپذیری مخاطبانشان را به خود جذب می‌کنند و به اظهار نظر وا می‌دارند. سخن از آثارشان فراوان است و از خودشان اندک. مگر خودشان که ( شاید برای رهایی از تشویشی که دامن گیرشان است) پراکنده در آثارشان از حالات، دغدغه‌ها و آنچه بر آن‌ها می‌رود نشانی دهند. شاید یکی از دلایلی که همیشه احساس جدا بودن و غربت می‌کنند این باشد. کسی به کشف آن‌ها نپرداخته. به همین علت است که نیما در کنج عزلت می‌نشیند و هدایت به تنگ آمده دست به خودکشی می‌زند و فروغ فریاد برمی‌آورد که هیچ‌کس حرف‌های او را نمی‌فهمد.

«هنرمند واقعی، نه یکی از این اشخاصی که هنر شغل اجتماعی‌شان است، بلکه هنرمندی که داغ هنر بر پیشانی‌اش خورده و نفرین شده است، در میان جمع زیادی از مردم، با اندک تیزبینی، خود را مشخص می‌سازد. احساس اینکه از دیگران جدا است و تعلق به دنیای آنان ندارد و پیوسته سرشناس و مشخص است و چیزی شاهانه و درعین‌حال متزلزل و ناپایدار در چهره‌ی او خوانده می‌شود. همین حالت را در قیافه‌ی شاهزاده‌ای هم که با لباس عادی در کوچه‌ها گردش می‌کند می‌توان دید. اما در عالم هنر لباس ساده نیز تأثیری ندارد. تغییر لباس بدهید، نقاب به‌صورت بزنید، مانند وابسته‌ی سفارت یا مانند یک افسر گارد که مرخصی است لباس بپوشید، بی‌آنکه احتیاج داشته باشید چشم از زمین بردارید و کلمه‌ای بگویید همه خواهند دانست که شما موجود انسانی نیستید، بلکه چیز غریب و بیگانه و جداگانه‌ای هستید…»2

داغ هنرمندی چیست؟ آیا هنرمند از ابتدا هنرمند پا به دنیا می‌گذارد؟ یا که شرایط زندگی او را به سمت هنرمند شدن سوق می‌دهد؟ و به‌راستی چگونه می‌توان دانست که چه کسی داغ هنرمندی را به پیشانی دارد و چه کسی آن‌طور که مان می‌گوید هنر شغل اجتماعی اوست؟

مان در تونیو کروگر از بیگانگی با جهان و دیگر انسان‌ها می‌گوید و چنین احساسی در گفتارهای بسیاری از هنرمندان دیگر پیدا می‌شود. آیا خصوصیت هنرمندی موجب این گوشه‌نشینی می‌شود یا هنرمندان از ابتدا انسان‌هایی منزوی و جامعه گریز هستند؟ بسیاری از بزرگان هنر خواسته و ناخواسته به‌تنهایی و گوشه‌نشینی روی آورده‌اند و چه بسا بزرگ‌ترین آثار آن‌ها نتیجه همان عزلت نشینیشان بوده است. دوگانگی‌ای که در وجود خالقان اثر است چاره‌ای جز گوشه‌نشینی برای آن‌ها نمی‌گذارد. در تنهایی تمنای بودن در جمع را دارند و در میان جمع خسته و بی‌رمق از تک افتادگی خویش‌اند. درک متقابلی میان هنرمند و دیگران وجود ندارد. آنان از چیزهایی می‌گویند که در زندگی او نقش بسزایی ندارند و نیز هر آنچه برای او بزرگ، قابل اعتنا، مهم و حتی دهشتناک است از دید دیگران عجیب می‌نماید. با خود می‌گویند اصلاً چرا کسی باید چنین اندیشه‌هایی داشته باشد؟ آن‌ها نمی‌دانند این اندیشه‌ها ریشه در چه دارند. زیرا که «مشاهدات و تأثرات انسان تنها و خاموش در عین آنکه مبهم‌تر از تأملات اشخاص اجتماعی است، نافذتر نیز هست. افکارش سنگین‌تر و عجیب‌تر است و هرگز نیز از نشانه‌ای از غم بری نیست. صحنه‌ها و مشاهداتی که معمولاً به نگاهی، خنده‌ای و اظهارنظری از آن می‌گذرند، افکار او را بیش از آنچه باید به خود مشغول می‌کند، در سکوت و خاموشی عمق می‌گیرند، معنی می‌یابند، به حادثه بدل می‌شوند و به‌صورت خاطره‌ی پراحساس یک ماجرا درمی‌آیند. از تنهایی زیبایی پدید می‌آید، زیبایی شگفت‌انگیز و افسون ساز، شعر! ولی تنهایی نتایج مردود و ناپسندی هم به بار می‌آورد، پوچی ناخوشایند و نامجاز.»3

آیا این پوچ‌گرایی موجب ایجاد بیماری‌های روانی در هنرمند نمی‌شود و او را به جنون نمی‌کشاند؟ یا او از اول نشانه‌هایی از بروز چنین ناخوشی‌هایی داشته که همین امر سبب جدا افتادگی و در نتیجه رسیدن به پوچی شده است؟ اصلاً آیا هیچ راهی برای تفکیک این موضوعات از هم هست و یا آن‌گونه که یونگ اظهار دارد هرگز کسی نمی‌تواند از راه بررسی‌های علمی به راز شگفت آفرینش هنری (که از آن انسان و برای انسان است) پی ببرد؟

یونگ بر این باور است که لحظه آفریده شدن یک اثر، ریشه در ناخودآگاهی عمیق و بی‌کران هنرمند دارد. به عبارتی دیگر می‌توان گفت که آفرینش هنری در برابر هجوم علم تجربی جدید به مانند قلعه‌ای تسخیرناپذیر ایستاده است. او در مقاله‌ای که در سال 1932 به مناسبت برگزاری نمایشگاه آثار پیکاسو منتشر کرد اظهار داشت که: «هنری که عینی نیست، موضوع‌های خود را اساساً در درون می‌جوید. این درون ممکن نیست باوجدان (هشیاری) خلط شود، زیرا شعور دربرگیرنده‌ی تصاویر اشیایی است که عموماً می‌بینیم و الزاماً باید ظاهر چیزی را که مشترکأ فهم می‌کنیم، داشته باشند. اما موضوع پیکاسو، ظاهری غیر از آن ظاهر که با انتظار عموم تطبیق می‌کند، دارد و حتی به‌قدری با آن متفاوت است که دیگر این احساس را نداریم که منظور همان چیزهایی است که به تجربه در عالم خارج درک می‌کنیم. تسلسل و تتابع آن اشیاء در زمان، نمودار دوری بیش از پیش نمایانشان از شیء مورد توجه و قوت یافتن عناصری در آن‌هاست که دیگر با هیچ تجربه در عالم خارج مطابقت ندارند، بلکه منحصراً از درونی سر برمی‌آورند که پشت سر شعور یا هشیاری، نهفته است. یعنی پشت سر آن شعور یا هشیاری که همچون اندام ادراک عمومی عمل می‌کند که بر پنج حس منطبق است. اما پشت سر وجدان، عدم مطلق نیست، بلکه روان ناخودآگاه جای دارد که در شعور، از پشت و از درون تأثیر می‌کند، همان‌گونه که جهان پیرامون ما، از روبه‌رو و از برون، در آن اثر می‌گذارد. پس این عناصر تصویری که با هیچ‌چیز در عالم خارج تطبیق نمی‌کنند، باید از درون نشأت گرفته باشند. این درون نامرئی است و نه مشهود و با این‌همه می‌تواند با سرسختی تمام، هشیاری را تحت نفوذ و تأثیر خود گیرد.»4

با این اوصاف به نظر می‌آید که باوجود دیواری چنین بلند در برابر شناخت هنرمند، (که شاید همین علت موجب شده کمتر کسی جهت فرو ریختن آن دست به تحقیق و تفحص درباره آن پرداخته باشد) شناخت روان و ناخودآگاه هنرمندان ضرورت دارد؟ و اگر جواب مثبت است چه فواید و نتایجی برای خود هنرمندان و همچنین اشخاصی که دنبال کننده هنر هستند دارد؟

کارل گوستاو کاروس روانشناس و نقاش آلمانی کشف ناخودآگاه را امری ضروری در شناخت بشر می‌داند:

«کشف ناخودآگاه وجود انسان، مهم‌ترین عامل در شناخت هرچه بیش‌تر روان و ذهن انسان است. ناخودآگاهی ما دقیقاً (مانند جهان ابژکتیو) در برابر آگاهی ما (یعنی جهان سوبژکتیو) قرار دارد. ایده ناآگاهانه را می‌توان حتی سازنده راستین حیات انسانی دانست. ما در زندگی روزمره خود پیوسته دست به اعمالی نیمه آگاهانه و نیمه ناخودآگاهانه می‌زنیم. آگاهی (یعنی آنچه اراده و خواست ماست) و ناخودآگاهی (یعنی همان که از وجه فطری وجود ما برمی‌خیزد و دست اراده و اختیار در آن مدخلیتی ندارد) دائماً در وجود ما به تعادل می‌رسند. ناخودآگاهی با نشانه‌هایی نمادین خود را بروز می‌دهد.»5

از نظر کاروس برای کشف انگیزه‌های ناخودآگاه از دو راه آثار هنری و رؤیاها می‌توانیم به جواب برسیم. فروید دیگر روانشناس بزرگ آلمانی در باب رؤیاها و ناخودآگاه تحقیقات فراوانی انجام داده است. با این وجود ناخودآگاه و شناخت هنرمند گویی قله‌ای است که حتی بزرگ‌ترین روانشناسان از فتح آن عاجز بوده‌اند. این است که هنرمندان همیشه در پی شناخت بیشتر خود بوده‌اند و رنجی که در راه شناخت بر انسان (بخصوص انسان هنرمندی که به دلایل نامعلوم بسیار رنجورتر و حساس‌تر از دیگران است) می‌رود همیشه نتایجی مثبت در پیش نداشته است و بسیاری از هنرمندان را به جنون و حتی خودکشی رسانده است. با این حال هر تکاملی راه خود را می‌‌رود مان معترف است که «با وجود سختی فراوان و خلوت پر از درد و رنج، محرومیت و نبرد استقلال، در تلاش سرسختانه‌ی هنرمند برای خودیابی لذت فراوانی وجود دارد.»6

موضوع قابل توجه دیگر، آراء خود هنرمندان و صاحبان اندیشه درباره‌ی رنج کشیدن در راه شناخت بشر، هنر، هنرمند و چیستی جهان (که هنرمندان همیشه در پی آن بوده‌اند) این است که آن را اجباری برای تکامل می‌دانند. به‌نوعی آن‌ها رنج را لازمه و ضرورت هنرمند شدن می‌دانند. بسیاری از هنرمندان در آثار خود مستقیم و غیر مستقیم به این امر اعتراف کرده‌اند. «ممکن نیست بتوانی هنرمند قابلی بشوی. آخر این سنگلاخ پر خطریست. تو هرگز زجر ناکامی را نچشیده‌ای… کسی که در عمرش گرسنگی نکشیده، کسی که از سرما نلرزیده، کسی که شب تا سحر بی‌خواب نمانده، چگونه ممکن است از سیری، از گرما، از پرتو آفتاب صبح لذت ببرد.»7

این‌ها عقاید شخصیت خداداد در رمان چشم‌هایش بزرگ علوی است. و با کمی بررسی می‌توان به این نتیجه رسید که نویسنده این اثر خود چنین عقیده‌ای را  باور دارد. چنین باوری در آثار بسیاری از نویسندگان و هنرمندان دیده می‌شود. از این میان می‌توان به توماس مان که پیش‌تر نیز بسیار از او نام بردیم اشاره کرد. آشنباخ هنرمند شناخته شده و مشهور در مرگ در ونیز می‌اندیشد که «هر آنچه بزرگ است، بزرگی‌اش از ستیز با موانع، ستیز با غم و درد، فقر، تنهایی، ضعف جسمانی، گمراهی به تباهی، هیجانات روحی و هزاران مشکل دیگر به وجود آمده است.»8

«رنج، راه آگاهی است، و موجودات زنده با رنج کشیدن به خودآگاهی دست می‌یابند. زیرا دست یافتن به آگاهی از خویش، و “منش” یافتن، همانا شناختن خویش است و خود را جدا از دیگران احساس کردن؛ و این احساس جدایی، با تکانی شدید همراه است و با کشیدن رنجی کمابیش گران، و پی بردن به محدودیت وجود خود، به دست می‌آید. آگاهی از خویش، همانا آگاهی از حدود و محدودیت‌های خویش است. من وقتی خودم را حس می‌کنم که حس کنم دیگران نیستم؛ شناختن و حس کردن حدود وجود به این معنی است که بدانیم وجود من تا کجاست و در چه نقطه‌ای کرانمند است، یا به عبارت دیگر، از کجا به بعد دیگر من وجود ندارم.

و اگر کم یا بیش رنج نمی‌بردیم چگونه می‌دانستیم که وجود داریم؟ جز با رنج کشیدن، چگونه می‌توانیم در نفس خودمان تأمل کنیم و آگاهی متأمل به دست بیاوریم؟ ما وقتی که خوشیم خودمان را فراموش می‌کنیم، از یاد می‌بریم که وجود داریم؛ و تبدیل به موجود دیگر، موجودی بیگانه می‌شویم. از خودمان بیگانه می‌شویم. و تنها با رنج، دوباره در وجود خویش تمرکز می‌یابیم و به خود بازمی‌گردیم.»9

رنج کشیدن جز جداناپذیر زندگی بشری است. تمام انسان‌ها کم و بیش خواسته و ناخواسته رنج می‌برند. اما تمام انسان‌ها به خودآگاهی نمی‌رسند و تمام انسان‌ها هنرمند نمی‌شوند. چه چیزی در رنج بردن هنرمند ویژه است که موجب به وجود آمدن آثار هنری می‌شود؟ آیا هنرمندان تنها متحمل همان رنجی که دیگران در زندگی می‌برند و بر آن‌ها تحمیل شده است، هستند یا اینکه خود به سمت رنج بردن پیش قدم می‌شوند؟ چنین سؤالی در ذهن نگارنده از آنجا ریشه می‌گیرد که رفتار بسیاری از هنرمندان در زندگی‌شان به‌نوعی نمایانگر علاقه و کشش آن‌ها به سمت رنج بردن است. طوری که آن‌ها علاوه بر سختی‌هایی که در زندگی بر آن‌ها تحمیل می‌شود به گوشه‌گیری و انزوا و تنهایی می‌پردازند و یا خود را درگیر مسائلی می‌کنند که از نظرشان موجب شناخت و درک بیشتر آن‌ها می‌شود. برای مثال باید پرسید همینگوی در جنگ به دنبال چه چیزی بود؟ سلین در فقر چه چیزی را می‌جست؟ و چرا فروغ در تنهایی، فقر و بی‌کسی، درد غربت را هم بر خود تحمیل کرد؟ آیا اینان علاوه بر علت‌های مشهود که زندگی بر آن‌ها تحمیل می‌کرد میلی درونی و غریزی به رنج کشیدن و رنج بردن نداشتند؟ آیا می‌توان گفت که هنرمندان به‌نوعی دچار مازوخیسم و خودآزاری هستند؟ اقتضای اعمال هنرمندان ما را به چه اندیشه‌ای درباره‌ی روان آنان رهنمون می‌شود؟

«من بر آن نیستم که پیکاسو و جویس “جامعه‌ستیز” اند. فقط بدین بسنده می‌کنم که آنان را در زمره‌ی گروه کثیر آدم‌هایی که ریخت و رفتارشان (habitus) اقتضا دارد که در قبال اختلال روانی عمیقی، نه از طریق ابتلا به بیماری روانی معمولی، بلکه با بروز مجموعه‌ی به هم پیوسته‌ای از نشانه‌های اسکیزوئیدی واکنش کنند، محسوب دارم.»10

و اما مرگ‌اندیشی موضوع دیگری است که هنگام صحبت از هنرمندان باید به آن اشاره نمود. مرگ، نیستی، بودن و نبودن، از بین رفتن، هراس از مرگ و اندوه مرگ همه موضوعاتی‌اند که نه‌تنها در وجود هنرمندان بلکه در تمام بشریت وجود دارند. انسان موجودی فانی است و از مرگ هیچ گریزی نیست. بااین‌حال چه کسی است که نخواهد زنده بماند؟ از نخستین انسان‌ها تابه‌حال نیاز به جاودانگی و عطش نامیرایی وجود داشته است. فکر اینکه در بین هزاران هزار انسانی که قبل از تو و با تو زیسته‌اند و هزاران هزار انسان دیگری که بعد تو به حیات خود ادامه می‌دهند ترسناک است و تو در برابر خیل عظیم انسان‌ها آن‌قدر کوچک، ناچیز و بی‌قدری که هیچ دیده نمی‌شوی و با مرگت تغییری در روند جهان و زندگی بشر روی نمی‌دهد. چه وحشتناک است که چون غباری می‌آیی و می‌روی و نه جسم و نه یاد و نه حتی اندیشه‌ی تو به مرگ باقی نمی‌ماند.

شاید از همین رو است که بشر برای فرار از نیستی به دین، مذهب، عرفان، هنر، ادبیات، علم و هر آنچه که بتواند او را یا لااقل نام و یاد او را زنده نگاه دارد روی ‌آورد. «چرا که انسان مجبور بود با استفاده از انتزاعی‌ترین نمادها که نشانگر نیازش برای نامیرایی بودند بیش‌ازپیش از خود محافظت کند.» دین و مذهب زندگی پس از مرگ را وعده می‌دهند. روحی که جاودان است و به حیات خود ادامه می‌دهد. گیریم در جهنم اما همچنان هست! «سوزان‌ترین تمنای دوزخ نشینان دانته این است که کاش زمینیان خاطره‌شان را از یاد نبرند و از آنان سخن بگویند، و این بزرگ‌ترین تسلی است که ظلمات دوزخ دانته را بدل به روشنایی می‌کند.»11

«چشمه‌سار ایمان مذهبی، عطش حیات جاودان را در بسیاری کسان، به‌ویژه ساده‌دلان، فرو می‌نشاند؛ اما همگان نمی‌توانند از این سرچشمه سیراب شوند.»12 زیرا که اینان امید به روح جاودان و ماندن در یاد کسانی که آن‌ها را می‌شناسند بسته‌اند. و جاودانگی روح امری متافیزیکی است که آن‌هایی که به دنبال قطعیت هستند را مطمئن نمی‌کند. آن‌ها نیازمند باوری قوی‌تر هستند. چیزی که اگر وعده مذهب دروغ از آب در آمد زیر پایشان را محکم نگاه دارد. همچنین آن‌ها به دنبال جاودانگی بزرگ‌تری هستند. ماندن در یاد کسانی که آن‌ها را می‌شناسند برایشان کافی نیست. «هرچه یک اسم مفردتر و یگانه‌تر باشد به جاودانگی صوری یعنی جاودانگی نام نزدیک‌تر خواهد بود، وگرنه زیر دست و پای اسم‌های دیگر از بین خواهد رفت.»13 « سیاستمداران و هنرمندان همه به جاودانگی بزرگ می‌اندیشند، یعنی آرزومندند در یاد کسانی که آنان را نشناخته‌اند، جاویدان بمانند. گوته، بتهوون، همینگوی، ناپلئون و … در این دسته جای می‌گیرند.»14

آیا می‌توان با قطعیت اندیشید که هنرمندان از هراس مرگ و فراموشی به آفرینش دست می‌زنند؟ آیا پدید آوردن آثار ارزشمندشان در گرو رسیدن به جاودانگی بوده؟ اونامونو از یکی از دوستان خود یاد می‌کند که «یکبار در ریعان سلامت، نزدیک شدن مرگ را احساس کرده بود و بر آن شده بود که همه‌ی قوایش را در چند صباح باقیمانده، فراهم آورد و بر سر نوشتن کتابی بگذارد.»15

اگر بتوان چنین نتیجه‌ای گرفت که شهرت، جاودانگی و نامیرایی هدف هنرمندان است پس تکلیف آنان که ادعا دارند برای خود هنر می‌آفرینند چیست؟ اونامونو در جواب می‌گوید: «اگر کسی مدعی باشد که برای دلش می‌نویسد یا نقاشی می‌کند یا مجسمه می‌سازد یا آواز می‌خواند و آنگاه هنرش را به دیگران ارائه کند، و اسم و امضایش را در پای اثرش بگذارد بی‌شک دروغ می‌گوید. چرا که دست‌کم می‌خواهد ردپایی از خود بگذارد که پس از مرگش باقی بماند. هر ادیب و نویسنده‌ای که مدعی باشد از شهرت بیزار است، شیادی دروغ‌زن است.»16

«هنگامی که شک به ما هجوم می‌آورد و آیینه‌ی ایمانی را که به بی‌مرگی روح داریم تیره می‌کند، خواهش سوزان و عمیقی نگرانی ما را برای بقای نام و نشانمان، و دست کم شکار سایه‌ای از جاودانگی تشدید می‌کند. و تلاش و تقلایی که برای نفوذ بخشیدن به خودمان و به‌نوعی باقی ماندن در یاد دیگران و بازماندگان داریم از اینجاست. و این تنازع و تلاش، هزاران بار شدیدتر از تنازع بقای روزمره است، که رنگ و لحن و حالتش را به جامعه امروزیمان بخشیده است، جامعه‌ای که ایمان قرون وسطایی به جاودانگی روح در آن پژمرده است. هرکس در پی تأیید و اثبات خودش است حتی اگر در حد حفظ ظاهر باشد.»17

آیا حفظ ظاهر در میان هنرمندان نیز وجود دارد؟ و آن‌گونه که کوندرا در رمان جاودانگی‌اش می‌گوید آن‌ها نیز در پشت تصویر خویش پنهان شده‌اند و هرگز چون تصویر خویش نیستند؟ آنان که به سمت جنون می‌روند اما آثاری خلق می‌کنند که تا ده‌ها سال پس از خودشان ستایش می‌شوند. آیا این آثار چون نقابی تصویر واقعی خالقان خود را پوشانده‌اند؟

مان به‌نوعی این‌گونه می‌اندیشد که هنرمند پشت زیبایی اثرش پنهان شده و از زبان آشنباخ اظهار می‌کند که «چه خوب است که دنیا اثر زیبا را می‌بیند ولی از موجبات و شرایط خلق آن بی‌خبر است؛ چون پی بردن به چشمه‌های که نویسنده را از آن‌ها الهام برمی‌خیزد، اغلب مردمان را به پریشانی می‌افکند، به وحشت می‌اندازد و تأثیر هنر را از میان می‌برد.»18

چشمه‌هایی که مان از آن‌ها می‌گوید جنون و وهم است و هراس نیستی که ریشه در وجود هنرمند دارد. گاهی مرگ‌اندیشی اینان را به چنین ورطه‌هایی می‌کشاند. توهماتی که خویشتن خویش را مقابل و مرگ را در پی خویش دیده و شاید در چنین حالاتی است که بهترین آثار خود را خلق کرده‌اند. همان هنگامی که مرگ بیش از همیشه به آن‌ها نزدیک بوده است.

«گویی نفرین بدوی تجاوز از تابوها، بر هنرمند تأثیر گذاشت تا جرئت کند با خلق تصویر دنیوی از خود معنوی‌اش به نامیرایی نائل شود. برخی از این نویسندگان در زمان نوشتن داستان‌هایشان مرگ را لمس کردند، گویی که مرگ به دنبالشان بوده است. زمانی که استیونسن در رویا صحنه‌های اصلی داستان عجیب دکتر جکیل و مسترهاید را در ذهن می‌پروراند، به دلیل خون‌ریزی شدیداً بیمار بود. پیش‌نویس اول را، چون برایش رضایت‌بخش نبود، سوزاند و با شتاب به بازنویسی تمام داستان پرداخت (شاهکاری که در سه روز به اتمام رساند). احتمالاً ترس از دست دادن دوباره‌ی داستان نبود که او را به شتاب واداشت، بلکه حقیقتاً نگران وضع نامناسب سلامتش بود. ظاهراً گی دو موپاسان داستان مهیبش درباره‌ی یک شبح «لاهورا» را در شروع بیماری کشنده‌اش نوشت. اخیراً پیشخدمت پیشینش فرانسوا این پیش فرض همگانی را که نویسنده پیش از نوشتن داستان مجنون بوده، را رد کرده است. فرانسوا که در هفتادوهشت سالگی هنوز ارباب قبلیش را آقا می‌نامد، گفت که موپاسان در زمان نوشتن کتاب در آگوست 1887 کاملاً هشیار بود. وقتی او داستانش را برای ناشر فرستاد، به فرانسوا گفت که پیش از گذشت یک هفته تمام پاریس خواهند گفت که او دیوانه است.»19

نشانه‌های جنون به‌ویژه در هنرمندانی که با مرگ و یا اندیشه‌ی آن بی‌واسطه دست و پنجه نرم کرده‌اند بیشتر است از این میان می‌توان به داستایوفسکی اشاره کرد که در عنفوان جوانی رودرروی مرگ شده بود. از زمان دانشجویی هم دچار حملاتی در اثر صرع می‌شد. «او در واپسین روزهای زندگی‌اش در پتروگراد نوشت: “من حمله‌ای داشته‌ام که ده روز طول کشیده و تا پنج روز بعد از آن حمله از پا درآمده بودم. من مردی تباه شده‌ام؛ خرد من حقیقتاً رنج بده است و حقیقت این است؛ این را می‌دانم. در هم‌ریختگی عصبی اغلب مرا تا مرز جنون می‌برد.” او نه‌تنها مکرراً این وضعیت‌های ناهشیاری را تجربه کرد، بلکه به‌عنوان یک انقلابی محکوم به مرگ شد و در آخرین لحظه بخشوده شد؛ به تعبیری او حقیقتاً با مرگی زنده، که در ابله شرح داد، مرد. بنیادی‌ترین ویژگی ساختار شخصیت او احساس تعقیب مداوم مرگ بوده است.»20

«کیست که بتواند به ماهیت هنر و هنرمند پی برد، و راز درهم‌آمیختگی نظم و لجام گسیختگی را، که اساس آن را تشکیل می‌دهد، دریابد. چون اینکه کسی بتواند از خواستن هوشیاری سر باز زند، این خود نفس بی‌لجامی است.»21

منابع

  1. مان، توماس، تونیو کروگر، ترجمه رضا سید حسینی، انتشارات هاشمی، تهران، 1388.

  2. همان

  3. مان، توماس، مرگ در ونیز، ترجمه حسن نکوروح، انتشارات نگاه، تهران، 1392.

  4. ستاری، جلال، اسطوره و رمز، انتشارات سروش، تهران، 1374.

  5. کاروس، کارل گوستاو، روانشناسی خود، 1846.

  6. توضیحات 3

  7. علوی، بزرگ، چشمهایش، انتشارات جاویدان، تهران، 1357.

  8. توضیحات 3

  9. د اونامونو، میگل، درد جاودانگی، ترجمه بها‌الدین خرمشاهی، انتشارات ناهید، تهران، 1391.

  10. توضیحات 4

  11. توضیحات 9

  12. همان

  13. همان

  14. همایون پور، پرویز، پیشگفتار مترجم در کتاب بار هستی، نشر قطره، تهران، 1385.

  15. توضیحات 9

  16. همان

  17. همان

  18. توضیحات 3

  19. رنک، اتو، همزاد به مثابه‌ی خودنامیرا، ترجمه مهشید تاج، مجله ارغنون شماره 26/27، تهران، 1394.

  20. همان

  21. توضیحات 3

درباره نویسنده

یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب