انتخاب برگه

قطاری که خیلی وقت پیش بود که رفته بود – مصطفی سلیمی

قطاری که خیلی وقت پیش بود که رفته بود – مصطفی سلیمی

قطاری که خیلی وقت پیش بود که رفته بود

مصطفی سلیمی

 

آسمان ایستگاه خاکستری بود. قطار سفید گذشته بود و ما منتظر بودیم تا ببینیم قطار بعدی چه رنگی است. زهرا از مردی که قطار کوچکی از جلوی پیراهن‌اش راه می‌رفت پرسید: آقا قطار بعدی کی میاد؟ مرد ایستاد دندان‌هایش را نشان زهرا داد، بعد به من گفت یک ساعت و بیست دقیقه‌ی دیگه. زهرا پرسید چه رنگیه؟ مردی که قطار از روی پیراهن‌اش راه می‌رفت پرسید چی چه رنگیه؟ زهرا گفت قطار بعدی. قطار بعدی که یک ساعت و بیست دقیقه‌ی دیگه میاد چه رنگیه؟ مردی که قطار از جلوی پیراهن‌اش راه می‌رفت دندان‌هایش را پشت لب‌هایش پنهان کرد و رفت. چند دقیقه بعد مرد دیگری که قطار از پشت لباس‌اش راه می‌رفت آمد. از من پرسید شما چرا این‌جا نشستید؟ زهرا گفت نشستیم ببینیم قطار بعدی چه رنگیه. مردی که… پرسید که چی بشه؟ زهرا گفت که رنگ قطارها رو بدونیم. مگه بده؟ مردی که… گفت بد که چی بگم؟ بالأخره به درد شما نمی‌خوره که قطار چه رنگی باشه. زهرا گفت از کجا می‌دونی به درد ما نمی‌خوره؟ مردی که… گفت من مسئول حراست این ایستگاه‌ام زودتر باید ایستگاه رو ترک کنید. زهرا گفت ما می‌خوایم بمونیم. مردی که قطار از پشت پیراهن‌اش راه می‌رفت گفت فقط اونایی که مسافرن اجازه دارن این‌جا باشن. زهرا گفت اونایی که می‌خوان رنگ قطارها رو بدونن چی؟…

متن کامل این داستان کوتاه در فصلنامۀ تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” (سال اول – شماره چهارم – تابستان 1397) منتشر شده است.

درباره نویسنده

یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب