مسئله ی پیرنگ در روایت داستان “هنگام سقوط عطر بزنید” اثر “مجتبا نیک سرشت”
مجید خادم
(این مقاله در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال اول – شماره چهارم – تابستان 1397 – منتشر شده است.)
الگوی زیر را در نظر بگیرید. الگویی که دیوید بردول در شرح ارتباط پیرنگ و روایت رسم کرده است.
نظام ها پیرنگ ↔ داستان
روایت ← ↓ ↑
عناصر اضافی سبک
اگر چنین الگویی را صحیح فرض کنیم، (حال آنکه می توانیم به نقد و بسط این الگو پرداخته و پتانسیل های تحلیلی و انتقادی آن در برخورد با یک اثر را به بحث بگذاریم و احیانا نقاط ناروشن و ضعف های آن را نیز دریابیم. که البته در این مقال چنین نخواهیم کرد.) در داستان “هنگام سقوط عطر بزنید، با شکل خاصی از عملکرد در این الگو مواجه خواهیم بود.
«تینیانوف می نویسد: “داستان هرگز ارائه نمی شود بلکه تنها می توان آن را حدس زد.” »(بردول، 1385: 106)
یعنی داستان، به شکل کامل و نهایی خود، آن چیزی است که در ذهن مخاطب شکل می گیرد و نتیجه ی مستقیم تعامل و پیوند درونی درک و دریافت جهان داستانی، و شیوه ی بیان یا ارائه ی آن توسط روایت است.
«مایر استرنبرگ می گوید هر رسانه ی روایی وسیعا از منطقی برون کلامی سود می جوید که بر اساس آن، حوادث از دو جنبه ی متفاوت پیشرفت می کنند. پیشرفت از جنبه ی اول به طور عینی و مستقیم از ابتدا تا انتها در جهان خیالی(در چارچوب داستان) [در جهان داستانیِ ارائه شده توسط روایت] صورت می پذیرد؛ اما پیشرفت حوادث از جنبه ی دوم در ذهن ما [مخاطب] صورت می پذیرد. بدین معنی که ما در طول درک روایت، رویدادها را (در چارچوب پیرنگ) تجزیه کرده و [مجددا] در الگوهای خاصی سازمان می دهیم» (همان : 108)
آنچه که ما را در این راه یاری می دهد، یعنی آنچه که مخاطب را در طول درک روایت، به سوی ساخت الگوهایی مشخص یا بهتر است بگوییم الگوهای محدود به نام داستان، در ذهن رهنمون می شود، به تعبیری، همان پیرنگ است. البته بدیهی است که پیرنگ، تنها راهنما و نشانه نیست.
«داستان الگویی است که ادراک کنندگان روایت، از خلال مفروضات و استنباط های خویش خلق می کنند. این کار از رهگذر درک نشانه ها و اشارات فیلم [نشانه ها و اشارات روایت در قالب هر رسانه ی روایی خاصی که آنها را ارائه می کند مثل ادبیات یا…]، به کار گرفتن طرحواره ها و ساختن و آزمایش کردن فرضیه ها صورت واقع به خود می گیرد. داستان فیلم در حالت مطلوب و آرمانی خود، بهتر است منحصرا در قالب زبان کلامی نیز – که کلیت و دقت آن با توجه به شرایط مشخص می شود – بیان گردد. داستان هرچند از جنبه ای تخیلی برخوردار است؛ هرگز ساختی [کاملا] اختیاری یا زاییده ی وهم و خیال به شمار نمی آید. بیننده [مخاطب] داستان را بر اساس طرحواره های نخستین (سخن های آشنا و مانوس اشخاص[و راوی]، رویدادها، محل وقوع حوادث و…)، طرحواره های راهنما (عمدتا داستان متعارف) و طرحواره های سویه ای (تلاش برای یافتن انگیزش های مناسب و روابط علی، زمانی و مکانی) بنیاد می نهد[درک می کند]. همان قدر که این فرآیندها درون ذهنی به شمار می آیند، داستانی که ساخته می شود نیز درون ذهنی است.» (همان: 105 و 106)
البته باید توجه داشت که پیرنگ، هر چند عمدتا با هر سه طرحواره ی عنوان شده از سوی بردول مرتبط است، اما ارائه دهنده ی تمام و کمال آن طرحواره ها نیست و عوامل دیگری در روایت نیز در آنها دخیل اند. این عوامل و به طور کل مبحث طرحواره ها، در ارتباط مستقیم با امر روایت مندی در روایت است.
حال، با این مقدمات، پیرنگ چیست؟ یا بهتر است بگوییم، پیرنگ، در ارتباط با روایت چیست؟ اظهارات بسیاری در رابطه با پیرنگ از سوی نظریه پردازان و تحلیلگران و منتقدین بیان شده است. (توجه داشته باشید که ما طرح، پیرنگ و پلات را در این سطح، به یک معنا پنداشته ایم.)
«پیرنگ واژه ی دقیقی است برای اشاره به الگوی از درون سازگار و درهم تنیده ی حوادث که در زمان پیش می رود تا داستانی بسازد»(مک کی، 1387: 30)
«طرح، انتخاب نویسنده است در زمینه ی حوادث و ترتیب زمانی آنها.»(همان: 30)
«طرح را اینگونه تعریف کرده اند: در نمایشنامه، شعر یا داستان، طرح عبارت است از نقشه، نظم، الگو و شمایی از حوادث»(اخوت، 1392: 36)
پیرنگ در این معنای مرسوم، البته ارتباطش با روایت واضح است. اما مسئله، چگونگی، و کیفیت این رابطه است. در واقع روایت پیرنگی را ارائه می کند که مخاطب با درک آن و از طریق آن، در کنار سایر نظام هایی که روایت ارائه می کند، و تحت تاثیر عواملی دیگر که خارج از متن و در بافت اثر و مخاطب موجود و بر ادراک وی موثرند، موفق می شود تا داستانی را در ذهن خود درک (خلق) کند.
از این باب، پیرنگ را می توان نظامی از مجموعه نظام های روایت دانست. بدیهی است که یک روایت، تنها به ارائه ی یک پیرنگ اکتفا نمی کند و دیگر نظام هایی را نیز در خود حمل می کند.
براساس الگوی ابتدای این متن، روایت مجموعه ایست بزرگ و فراگیر که تعدادی از تعاملات داستان ساز را شامل می شود و پیرنگ، نظامی از نظام های درونی آن است. نظامی که با داستان در ارتباطی دو سویه است، یعنی جهت دهنده و محدود کننده ی داستان ساخته شده در ذهن مخاطب است و همزمان، بنا به داستان درک شده در ذهن مخاطب، از سوی او شناخته و ادراک می شود. از جهتی دیگر نیز با نظام سبک در تعاملی دو سویه است. و البته روشن است که نظام سبک، اساسا غیر قابل جداسازی و استقلال از رسانه ی روایی حامل داستان است.
عناصر اضافی نیز مجموعه ای از عوامل دخیل در روایت است که مستقل از نظام های سبک و پیرنگ قابل بررسی هستند. البته در یک اثر داستانی خاص، عناصر اضافی نیز در پیوندی تنگاتنگ با آن نظام ها، در ساخت کلی روایت دخیل اند.
«پیرنگ، انتظام و ارائه ی بالفعل داستان فیلم [یا هر رسانه ی روایی دیگر چون ادبیات] است، نه کل متن آن. پیرنگ ساخت انتزاعی تری است؛ در واقع الگوپردازی ای داستانی است که می تواند از طریق نقل جزء جزء فیلم ارائه گردد. پیرنگ از آنجا که اجزا و عناصری – مانند رویدادهای داستانی و حالات امور – را بر اساس اصول مشخص نظم و ترتیب می بخشد، نوعی نظام به حساب می آید و بنا به گفته ی توماشفسکی: داستان در نقطه ی مقابل پیرنگ قرار می گیرد؛ پیرنگ و داستان هر دو زاییده ی حوادث واحدی هستند اما پیرنگ به نظم رویدادهای اثر و مجموع فرآیندهای اطلاعاتی که بر اساس آنها رویدادها را درک می کنیم مربوط است. پیرنگ “طرح آراسته و پرداخته ی” نمایش [ارائه ی] داستان فیلم [یا هر رسانه ی روایی دیگری چون ادبیات] را مشخص می سازد»(بردول، 1385: 106)
حائز توجه است که از لحاظ منطقی، پیرنگ یا زوج پیرنگ-داستان به آن نظام یا جنبه ای از روایت متکی است که به صورت لااقل تئوریک، کاملا قابل جداسازی از رسانه ی روایی و مستقل از آن است. بدین معنا که الگوهای پیرنگ-داستان را می توان در هر رسانه ی روایی اعم از ادبیات داستانی، فیلم، نمایش و… تجسم بخشید و اجرا و ارائه یا بیان کرد. همچنین می توان گفت که بخش اعظم جهان داستانی به واسطه ی مادی و ملموس نظام پیرنگ است که در روایت (به عنوان نظامی محیط بر پیرنگ) ارائه می گردد و تا بخش مهمی از داستان ساخته شود.
همین ارتباط دوسویه ی پیرنگ با روایت از یک سو و با داستان از سوی دیگر است که موجب می شود ما جدایی مطلق جهان داستانی از روایت را در کلیت نهایی داستان، امری ناممکن و تنها نظری و انتزاعی بدانیم. نه چیزی که در واقعیت عینی، ملموس یا مادی یک داستان بیان شده در یک رسانه ی روایی قابل اتفاق افتادن باشد.
«فیلم روایی [یا داستان ارائه شده در هر رسانه ی روایی دیگر] به گونه ای ساخته می شود که تماشاگر [مخاطب] را وادارد به فعالیت داستان سازی دست زند. فیلمساز [داستان ساز] نیز به نوبه ی خود از این فعالیت ها تصوری در ذهن دارد. کار هنرمندی که داستان را از دل نوعی نظم زمانی خاص بیرون می کشد [ساخت روایت گونگی]، عبارت از تغییر و تحول آن نظمی است که تماشاگر هنگامی در ذهن می سازد که نشانه های خطی بیشتری به او عرضه گردد [روایت مندی افزایش یابد] (در اینجا آن نگرش نظری که روایت را نوعی “ساختار” تلقی می کند و نگرش دیگری که آن را نوعی فعالیت “زمانی” به حساب می آورد، تا حدی بر هم منطبق می گردند.) ادراک کننده هنگامی که متنی در اختیار او قرار می گیرد، ترغیب می شود نوعی پیرنگ در آن تشخیص داده و داستانی استنباط کند؛ و هنرمند نیز پیرنگ را بر اساس مفروضاتی شکل می دهد که تماشاگر بر پایه ی آنها از پیرنگ، داستانی را استنباط می کند و همین مفروضات بخشی از دستمایه ی هنرمند را تشکیل می دهند.» (همان: 293)
این پیرنگ داستان است که فارغ از رسانه ی روایی مورد استفاده، مقدار و درجه ی اطلاعاتی که مخاطب دریافت می کند را مشخص می کند. و البته مخاطب اطلاعات بسیاری را نیز از وجوه غیر پیرنگیِ روایت دریافت می کند که عمدتا به رسانه ی روایی مورد استفاده ارتباط بسیاری دارد. وجوهی که به نظام های سبکی و عناصر اضافی روایت مرتبط خواهند بود. از یک سو می توان گفت که درک روایت برای مخاطب (و ساخت داستان در ذهن او به واسطه ی آن) از درک پیرنگ آغاز و سپس سایر نظام های سبکی و عناصر اضافی، در پیوند با پیرنگ پیشتر درک شده، ادراک می شوند. اما از سوی دیگر می توان چنین دید که درک بسیاری از عناصر اضافی و وجوه نظام سبکی مرتبط با رسانه ی روایی، زمینه ای می شود بر درک پیرنگ. در واقع ارتباط کاملا دوسویه است.
پیرنگ در روند ساخته شدن داستان در ذهن مخاطب با ایجاد فواصل و ارائه ی اطلاعات در چارچوب های تاخیر و حشو و تعلیق و تعویق و تاخیر و… طی فرآیندهایی که ایجاد می کند، در جهت هدایت فعالیات ادراکی روایی مخاطب نقش عمده را بر عهده دارد. کوتاه سخن آنکه تمامی تاکتیک هایی که در پیرنگ به کار گرفته می شوند اعم از ارائه ی اطلاعات با نظمی خاص و هدفمند و پنهان کردن برخی اطلاعات و ارائه ی برخی دیگر، همگی در نظام کلی روایی روایت حل شده و از آن راهبردهای کلی روایی متابعت می کنند.
با توجه به اینکه جهانِ داستانیِ داستان، آنچه هست که داستان بیان م یدارد و روایت، شیوه ی بیان آن؛ اگر بخواهیم به نقش های نظام سبک و نظام پیرنگ در کلیت داستان نیز به صورت مجزا نظر افکنیم، قابل تصور است که بتوان نقش هر دو را در ساخت جهانِ داستانیِ داستان و در نهایت، داستان نیز لااقل به صورت نظری، جداگانه از روایت هم بررسی کرد. که البته خارج از بحث ما در اینجا است. و طبعا ما داستان مد نظر در این یادداشت را تنها از این منظر نگریسته ایم. چه آنکه از دیگر جنبه ها نیز این داستان قابل بحث و بررسی و دقت است.
و اما در داستان “هنگام سقوط عطر بزنید” از آنجا که رسانه ی روایی، ادبیات است، روایت با مجموعه ای از ابزارها و امکانات بیانی و ارتباطی ادبیات یا به نوعی، زبان ارائه شده است. با شروع داستان، مخاطب در معرض بمبارانی از مفاهیم زبانی و موتیف های متنوع قرار می گیرد که اساسا مختص رسانه ی روایی ادبیات هستند و ویژگی های سبکی-زبانی آنها بسیار پررنگ است. حال بر اساس الگوی بحث شده در ابتدای این متن، مخاطب به واسطه ی روایت در پی ساخت داستان بر اساس اطلاعات و نشانه های جهان داستانی داستان خواهد بود. پس در کنار مجموعه ی عناصر اضافی و سبکیِ (عمدتا زبانی) داستان، به دنبال کشف و درک نظام پیرنگی خواهد بود تا بر اساس نظام درک کرده از آن، به سامان این مجموعه عناصر جهان داستانیِ داستان بپردازد تا راهی به درک یا خلق داستان بیابد.
معضل داستان از همین جا آغاز می شود. الگوی ارتباطی یا نظام پیرنگی روایت هر دم از دست ما می گریزد و غلبه ی عناصر غیر نظام مند و سبکیِ روایت تا انتهای داستان باقی می ماند. و عناصر سبکی نیز راه به پیرنگی نظام مند نمی برند. از یک سو عدم دسترسی به آن نظام باعث می شود تا پس از گذشت حدود یک سوم داستان، جملات تنها از جلوی چشم مخاطب رژه بروند. و چون الگویی درک نشده، معانی و حوادث ایجاد حافظه نمی کنند و تمامی تکه های بعضا زیبا و صحنه ها و حتی حوادث خرد داستان به محض عبور از آنها فراموش می شوند و کارکرد روایی خود را از دست می دهند. از سوی دیگر، از آنجا که راوی (خالق روایت) که انگار خود شخصیت اصلی داستان هم هست، عملا کنش قابل توجهی از خود بروز نمی دهد و تنها به واگویه ی افکار و تصورات و تصاویر عینی یا ذهنی خود می پردازد، فضای رخوتناک روایت با حالتی مونوتنی و ریتمی ثابت چنان ادامه می یابد که داستان به کل از دست می رود. شخصیت بیش از حد ساکن و جامد است.
در نظر من مخاطب، نقل راوی می تواند همینطور تا بینهایت ادامه یابد بی آنکه الگویی در نظام پیرنگی روایت ایجاد کند. و چنانچه من هرگز بدان الگو دست نیابم، ایجاد ساختاری در ذهنم به نام داستان “هنگام سقوط عطر بزنید” عملا غیر ممکن خواهد شد.
حال ذکر نکته ای نهایی در پایان این یادداشت الزامی است.
با فرض صحت الگو و مفاهیمی که من در ابتدا فرض کرده ام، بخشی از سهم ساخت نظام نهایی داستان بر عهده ی من بوده است و این فرض نیز قابل ذکر خواهد شد که شاید ضعفی در نظام ذهنی من مخاطب موجب شده تا ساختار پیرنگ این روایت را نتوانم کشف و درک کنم. هرگونه تحلیل و نقدی، ناگزیر، بر مبنای ادراکات شخصی تحلیلگر ارائه می شود و الزاما صحیح یا غلط نیست. اما آنچه از این داستان در ذهن من رسوب کرد، این گمان را موجب شد که روایت این داستان با غلبه ی تام و تمام عناصر اضافی و نظام سبکیِ خود، راه را بر شکل گیری، رشد و یا درک نظام پیرنگی داستان از مسیر اطلاعاتی که روایتش از جهان داستانیِ داستان ارائه داده، بسته است.
مگر آن که الگوی روایی این داستان، چیزی جز الگوی مفروض من باشد.
منابع:
اخوت، احمد(1392)، دستور زبان داستان، اصفهان: فردا.
بردول، دیوید2(1385)، روایت در فیلم داستانی، جلد دوم، (علاالدین طباطبایی)، تهران، بنیاد سینمایی فارابی.
مککی، رابرت(1387)، داستان -ساختار و سبک و اصول فیلمنامهنویسی، (محمد گذرآبادی) ، تهران: هرمس.