انتخاب برگه

درآمدی بر درک فرم بنیادین داستان – درس چهارم: تعریف پدیده ی داستان (مفهوم روایت‌مندی، آخرین قدم در ارائه‌ی فرم بنیادین داستان-بخش اول-عوامل درونی) – مجید خادم

درآمدی بر درک فرم بنیادین داستان – درس چهارم: تعریف پدیده ی داستان (مفهوم روایت‌مندی، آخرین قدم در ارائه‌ی فرم بنیادین داستان-بخش اول-عوامل درونی) – مجید خادم

درآمدی بر درک فرم بنیادین داستان

  • درس چهارم: تعریف پدیده­ی داستان – مفهوم روایت‌مندی، آخرین قدم در ارائه‌ی فرم بنیادین داستان(بخش اول-عوامل درونی)[1]

مجید خادم

(این درسگفتار در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال اول – شماره چهارم – تابستان 1398 – منتشر شده است.)

تا بدین جا دانستیم که هر داستانی، دارای عنصر قالب روایت است. ولی هنوز دچار تردیدیم که هر روایتی به خودی خود و به تنهایی، داستان را به عنوان یک پدیده با فرمی مشخص، می‌سازد و یا خیر. حال از آن‌جا که هرگونه تعریف مطلق از نوعی از روایت با عنوان روایت داستانی؛ جامعیت فرم بنیادین داستانیِ نهایی ما را دچار خدشه خواهد کرد و برخی انواع داستانی را نادیده خواهد گرفت(چه گونه‌ها و چه یک‌گونه در موقعیت‌های فرهنگی و زمانی مختلف) و هم‌چنین به واسطه‌ی این که در بحث داستانی بودن یک روایت یا داستانی نبودن آن، نقش مخاطب و ادراک مخاطب و بافت مخاطب، بسیار پررنگ و متغیّر می‌شود(به مباحث پایانس درس دوم دقت کنید). ناچاریم از مفهومی نسبی و درجه‌مند استفاده کنیم. این مفهوم درجه‌بندی شده، نه تنها از دقت نهایی در تحلیل نخواهد کاست، بلکه همان گونه که خواهیم دید، در تبیین انواعِ داستانی بسیار مفید خواهد بود.

البته لزوم این امر پس از شرح کامل آن در این بخش، روشن و واضح خواهد شد.

در مفهوم روایت‌گونگی، با توجه به شرایط لازم برای ظهور روایت(فارق از کارکرد داستانی آن) می‌توان پدیده‌ای را مطلقاً روایت دانست یا ندانست. البته با کمی احتیاط. یعنی یک متن یا روایت‌گونه است، یا روایت‌گونه نیست؛ اگر روایت‌گونه نباشد و شروط آن را نداشته باشد، که قطعاً داستان نیست. اما اگر روایت‌گونه باشد، نمی‌توانیم به صورت قاطع و مطلق و بدون در نظر گرفتن شرایط بافت، اظهار نظر کنیم و بگوییم: یا روایت داستانی است و یا نیست. بلکه با در نظر گرفتن مجموعه‌ای از شرایط، می‌توانیم درجه‌ی داستانی بودن روایت را تعیین کنیم و در گونه و زیرگونه‌های متعددی از امر داستان قرارش دهیم. یعنی، در این‌که چه روایتی، همان روایتی است که عنصر بنیادین هر داستانی است(که ما نام‌اش را روایت داستانی می‌گذاریم)، باید یک مفهوم نسبی و دارای درجات و مراتب(همان روایت‌مندی) تعریف کنیم. و مفهوم روایت‌مندی، مفهومی قائم بر مقایسه است.

به این توضیحات دقت کنید:

«روایت را چنان به کار می‌بریم که گاهی بر مقایسه‌ی زمینه‌ای با دیگر موارد استوار است… مثلاً اگر روایت را با فیزیک ریاضی مقایسه کنیم، طبیعی است که تمثیل‌ها و شخصیت‌پژوهی‌ها را انواعی از روایت[داستانی] بدانیم. البته گاهی نیز میان روایت‌ها و تمثیل‌ها و شخصیت‌پژوهی‌ها تمایز می‌گذاریم؛ زیرا دو مورد آخر گرایش‌هایی کلی دارند که با تمرکز روایت بر امور جزئی و پی‌آیندی جور در نمی‌آیند. روایت‌ها پی‌آیندهایی از رویدادهای نمونه را نقل می‌کنند که رابطه‌ی علّی دارند و ویژگی‌شان این است که به امور و عوامل جزئی می‌پردازند. ولی تمثیل‌ها از امور جزئی به نتایج کلی می‌رسند و شخصیت‌پژوهی‌ها نیز با استفاده از امور جزئی، ویژگی‌های کلی زندگی را ترسیم می‌کنند. به نظر می‌رسد در این‌جا زمینه[بافت] است که سطوح آستانه‌ای روایت‌مندی را تعیین می‌کند و هر چه را که فراتر از این حد آستانه‌ای قرار بگیرد، روایت[داستانی] می‌نامیم. وقتی چیز مورد مقایسه اصلاً روایت‌وار نباشد، آن‌گاه این آستانه خیلی پایین است[دقت کنید که هم‌چنان گفته می‌شود خیلی پایین است و نه صفر یعنی هر روایت‌گونه ای هر چند بسیار اندک، میزانی از روایت‌مندی دارد. حتی یک سری دمای ثبت شده از یک نقطه توسط دماسنج، در یک جدول] و در نتیجه تمثیل‌ها و شخصیت‌پژوهی‌ها بالاتر از آن قرار می‌گیرند. اما اگر مبنا را بر تمثیل‌ها و شخصیت‌پژوهی بگذاریم، آن‌گاه این آستانه خیلی بالاتر می‌رود. هنگامی که چیزی را روایت می‌نامیم در واقع یکی از این سه کار را انجام می‌دهیم. یا آن‌را با چیزی مقایسه می‌کنیم که هم‌چون نظریه‌های کلی، اصلاً روایت نیستند، یا آن‌را در مقیاس روایت‌مندی، بالاتر از آستانه‌ای معین قرار می‌دهیم که وابسته به زمینه است. یا آن‌را در گروهی می‌گنجانیم که آن‌ها را روایت‌های نمونه می‌نامم: شرحی مستمر از ماجراها و سرنوشت چند نفر کاملاً مرتبط با هم، و آکنده از اطلاعاتی درباره‌ی پیوندهای وابستگی آن‌ها(که در این‌جا برای سهولت فرض می‌کنم وابستگی علّی‌اند).»(کوری،1391: 53 و 54)

توضیحات مفصل فوق، تا حدودی خطوط اصلی را روشن می‌کند. برای بحث روایت‌مندی نیازمندیم که عواملی را شرح دهیم که حضور و عدم حضور و کیفیت حضورشان در روایت، موجب می‌شود روایت به سمت روایت داستانی حرکت کند(روایت‌مندی افزایش یابد) یا بر عکس. می‌توان شکل زیر را فرض کرد:

                                              خط مدرّج روایت مندی

روایت داستانی کامل                            ↔                                روایت کاملاً غیر داستانی

با توجه به شکل فوق، هر روایت‌گونه‌ای، با توجه به مجموعه‌ای عوامل مرتبط با خود متن و بافت و زمینه‌ی ظهور و هم‌چنین خوانش آن(جهان خاصه‌ی روایت مورد نظر و هم‌چنین جهان ادراکی مخاطب فرضی) درجه‌ای از روایت‌مندی را به طور تقریبی موجب می‌شود. یعنی هر نقطه ای (روایتی) روی این خط مدرج فرضی، داستان است. چرا که دو نقطه ی پایان و آغاز این خط به طور مطلق نامعلوم هستند و بنا به مقایسه شکلی موقت به خود می گیرند. حال هر چه روایت‌مندی افزایش یابد، روایت مورد نظر، به سمت داستانی‌تر شدن حرکت می‌کند. و برعکس.

البته باید در نظر داشت همان‌گونه که گری‌گوری کوری تصریح می‌کند:

«روایت‌های نمونه[روایت‌های داستانی کامل] همیشه درجات و مراتب گوناگونی داشته‌اند و در این مقیاس هیچ نقطه‌ی مشخصی را نمی‌توان معین کرد که پایین‌تر از آن، این قالب کارکردش را به کلی از دست بدهد… بنابراین طبیعی است که فرض کنیم مفهومی که از این قالب ارائه خواهیم داد، طیف گسترده‌ای را در بر بگیرد و حد و مرز مشخصی نداشته باشد. به نظر من، این همان مفهوم روایت در شکل واقعاً موجود است.»(همان: 56)

پس نقطه‌ی انتها و ابتدای این پاره‌خط فرضی، دقیقاً مشخص نیست و به صورت مطلق وجود ندارد. این امر امکان رشد و گسترش مفهوم داستان و خلاقیت‌های گاه بنیادین داستان‌سازان جهان در طول زمان را البته امکان‌پذیر کرده و خواهد کرد.(خلاقیت‌هایی که مفهوم فرم بنیادین داستان را گسترش و تعریف‌اش را دست‌خوش تغییر کرده و خواهند کرد.)

اما اگر مجموعه‌ای عوامل دخیل در میزان روایت‌مندی تعریف شوند، ممکن است برخی از آن‌ها در یک روایت داستانیِ خاص، موجب حرکت روایت‌مندی به سمت روایت داستانی کامل شوند و برخی دیگر، در جهت عکس. اما در مجموع، میزان روایت‌مندی آن روایت داستانی خاص؛ نتیجه‌ی عملکردهای متقابل و مشترک مجموع عوامل دخیل در روایت‌مندی است که می‌تواند آن روایت داستانی خاص را در مقایسه با روایت داستانی دیگری، در موقعیتی داستانی‌تر یا کم‌تر داستانی قرار دهد.

اما به هر حال، به محض ظهور و عملکرد مثبت لااقل یکی از این عوامل، اثر مورد نظر در محدوده‌ی این پاره‌خط یعنی در محدوده‌ی روایت داستانی قرار خواهد گرفت. حال یا روایتی است از لحاظ داستانی، بیش‌تر روایت‌مند، یا کم‌تر روایت‌مند. بدیهی است، این مسئله، چنان‌که در ادامه نیز به کرّات به آن اشاره خواهیم کرد، هیچ کارکرد ارزش‌گذارانه‌ای ندارد و ارتباطی با خوب یا بد بودن آن روایت داستانی ندارد. بلکه تنها، روشی است در شناخت بهترِ پدیده‌ی روایت و داستان.

عوامل دخیل در روایت‌مندی را در جمع‌بندی نظرات غالب روایت‌شناسان، به دو بخش عوامل درونی و عوامل بیرونی تقسیم می‌کنیم. عوامل درونی، آن دسته از عواملی است که مستقیماً از درون متن، باعث ایجاد روایت‌مندی می‌شوند و به بافت مخاطب و جهان بیرون از متن ارتباط کمتری دارند. در حالی که عوامل بیرونی، فارق از چگونگی و کیفیات فرمال متن، ارتباطی عمیق تر نیز با بافت و موقعیت زمانی-مکانی-فرهنگی مخاطبِ روایت خواهند داشت.

شایان ذکر است که این لیستِ از عوامل را، با بررسی تجربیات بس گوناگون داستان‌پردازان در موقعیت‌های مختلف، می‌توان هم‌چنان گسترش داده و به تعداد عوامل آن افزود.

اما این موارد، برخی از عمومی‌ترین موارد دخیل در میزان روایت‌مندی، در مجموع روایت‌های داستانی محقق‌شده در تجربه‌ی بشری تاکنون است. به علاوه‌ی این‌که این تقسیم‌بندی مثل هر تقسیم‌بندی دیگری، امری انتزاعی است و جهت شناخت بهتر یک پدیده صورت گرفته است و به معنای جدا بودن کامل این دو بخش از یک‌دیگر نیست. چه آن‌که در درونِ عوامل درونی، تأثیرات عوامل بیرونی دیده می‌شود و عوامل بیرونی، خود تحت تأثیر عوامل درونی متن شکل می‌گیرند. یا به بیانی ساده‌تر و صریح‌تر می‌توان گفت: عوامل درونی، تا حدی بیرونی و عوامل بیرونی نیز تا حدی درونی هستند.

لذا مجموع عوامل بیرونی و درونی در پیوندی جداناشدنی از یک‌دیگر بوده و تقسیم‌بندی ما تنها جنبه‌ای نظری داشته و در جهت درک بهتر بحث است. نه دلیلی بر جدا بودن مطلق این عوامل از یک‌دیگر.

  • عوامل درونی دخیل در میزان روایت‌مندی

1) علّیت یا ارتباط بین رویدادها یا وابستگی.

2) اشاره به رویداد در مقابل اشاره به بازنمایی رویداد و زمینه‌ی آن.

3) میزان کشمکش روایت شده.

4) گرایش به واقعیت و دوری از انتزاع.

5) قطعیّت رویدادها.

6) تمامیّت.

7) جهان‌پردازی/جهان‌پریشی.

1-1)علّیت یا ارتباط بین رویدادها یا وابستگی:

«علّیت مفهومی است که می‌گویند در محتوای روایت نقش بنیادی دارد. وحدت روایت تا اندازه‌ای وابسته به وحدت علّی است، زیرا اگر قرار باشد روایتی شکل بگیرد، باید تا حدودی دارای وحدت باشد. در روایت‌های بسیار یکپارچه، میان چند رویداد که یک فاعل دارند روابط علّی برقرار است، یا دست کم میان چند رویداد که فاعل آن‌ها چند شخصیت محوری‌اند، الگوهایی غنی از تعامل علّی دیده می‌شود. به طور خلاصه، مایه‌ی تمایز روایت از دیگر اشکال بازنمایی همان چیزی است که بازنمایی می‌کنند: روابط زمانی-علّی پایدار میان امور خاص به ویژه میان عامل‌های کنش.»(همان: 47 و 48)

آن‌چه مشخص است، تأثیر قابل توجه مفهوم علّیت بر میزان روایت‌مندی است.

«روایت‌مندی علاوه بر زمان‌بندی، به علّیت نیز نیازمند است»(قاسمی پور،1387: 129) و به طور کل می‌توان گفت هر چه در بازنمایی رویدادهای متوالی، عنصر علّیت پررنگ‌تر باشد، میزان روایت‌مندی بیشتر است.

«بارت روایت‌مندی را تداخل و آمیختگی عنصر زمان‌مندی و علّیت‌مندی می‌داند. او از قضیه‌ای مربوط به حکمت مدرسی برای بیان این امر سود می‌جوید؛ آن قضیه چنین است: «پس از این، زیرا به علّت این» به نظر بارت روایت‌مندی یعنی این‌که امری به لحاظ زمانی پس از امر دیگری بیاید؛ اما در همان حال، معلول یا به سبب امر پیشین خود باشد.»(همان: 130)

پرینس در این رابطه به نکات جالب توجهی اشاره می‌کند:

«رویدادهای بعدی هر روایت(تا اندازه‌ای) وابسته به رویدادهای پیشین است[وی به طرز هوشمندانه‌ای از لغت علّیت استفاده نمی‌کند] و پایان هر روایت وابسته به آغاز آن است(هر چند مسیر رسیدن به آن پایان شاید آکنده از غافلگیری باشد). در واقع، روایت اغلب بر این نکته تأکید می‌کند زیرا به شیوه‌ای کمابیش آشکار می‌گوید برخی رویدادها(ناگزیر) رویدادهای دیگری را رقم می‌زنند، و روایت‌مندی ناشی از این امکان است که یک رویداد به یکی از رویدادهای پیشین «وابسته» است.

باران شروع به باریدن کرد و جان خیس شد؛ بیش‌تر روایت است[روایت‌مندی بیشتری دارد] تا: باران شروع به باریدن کرد و جان درِ کمد را باز کرد. به دو نکته توجه کنید:

الف) هر رویدادی را به آسانی می‌توان پس از رویدادی آورد که با آن تناقض نداشته باشد.

ب) روابط وابستگی از عناصر بنیادی روایت نیست[روایت گونگی]…»(پرینس،1391: 161)

در تشریح این دو نکته ذکر توضیحاتی ضروری است.

اول آن‌که درست است اگر بگوییم:

«اگر میزان روایت‌مندی گفتمان با میزان دلالت آن بر داستان متناسب باشد و داستان نیز گذشته از توالی رویدادها، محصول پیوندی علّی میان آن‌ها باشد -که معمولاً هست- در این‌صورت، متن روایی هنگامی روایت‌مندتر خواهد بود که در عین توصیف گاه‌شمارانه‌ی مشتی رویداد پراکنده، زنجیره‌ای از رویدادها را تعلیل کند.»(صافی پیرلوجه،1393: 125)

اما در ادامه می‌توان باز به درستی گفت:

«تعلیل رویدادهای متوالی با این‌که روایت‌مندی گفتمان را افزایش می‌دهد، از شرایط لازم برای روایت‌گونگی متن نیست؛ زیرا ذکر توالی زمانی رویدادها بدون اشاره به پیوستگی منطقی‌شان به خودی خود برای تشخیص گفتمان روایی از متون غیرروایی کافی است. برای مثال، متن خبری را فقط به این دلیل می‌توان روایت‌گونه دانست که زنجیره‌ای از رویدادها را درست به ترتیب وقوع‌شان گزارش می‌کند. بنابراین گزارش چیستی داستان فارق از چرایی‌اش، برای روایت‌گونگی گفتمان کافی است.»(همان: 125)

این‌جا دو مسئله قابل بررسی است؛ یکی آن‌که به محض قرار گرفتن چند رویداد در یک توالی زمانی، نوعی علّیت فرضی در ذهن مخاطب شکل می‌گیرد و به گونه‌ای حتی می‌توان گفت که به واسطه‌ی روایت‌گونگی، خودبه‌خود علّیت به وجود، و روایت‌مندی آغاز می‌شود.

چتمن درباره‌ی مناسبت ساختارهای زمانی و منطقی می‌گوید:

«جالب این‌که ذهن انسان ذاتاً ساختارطلب است و عندالإقتضا آن‌را می‌یابد. معمولاً هر خواننده‌ای در زنجیره‌ی «شاه مرد و ملکه هم مرد» نوعی پیوند علّی می‌بیند، مگر آن‌که خلاف‌اش گفته شده باشد.

خواننده فرض می‌کند که مرگ شاه باعث مرگ ملکه شده است.

از این نظر برای داستان‌پردازی هیچ نیازی به تحلیل رویدادهای متوالی از سوی نویسنده نخواهد بود؛ زیرا در هر حال، این خواننده است که خواه ناخواه با مراجعه به پیش‌انگاره‌های خود، علّت وقوع رویدادها را نیز از الگوی هم‌نشینی آن‌ها برداشت می‌کند… با همه‌ی این اوصاف، توالی زمانی رویدادها را نمی‌توان با توالی منطقی‌شان یکی گرفت؛ زیرا ساختار گاه‌شناختی رویدادها با این که لازمه‌ی هر گونه پیوند علّی میان آن‌هاست، خود مستلزم چنین پیوندی نیست.»(همان: 132و133)

«چه ما توالی زمانی را با توالی منطقی یکی بدانیم و چه ندانیم، در اصلِ بحث تغییری ایجاد نخواهد شد. چرا که با افزایش روابط علّی، میزان روایت‌مندی، به هر حال افزایش می‌یابد. چالش، و مسئله ی دوم، البته در لغت علّیت است. «البته علّیت در معنای دقیق منطقی و فلسفی آن منظور نیست، بلکه منظور از پس‌آمدن امری است، به سبب یا به دلیل امر «دیگر».»(قاسمی پور،1387: 139)

و پرینس نیز به همین دلیل از لغت علّیت در بحث روایت‌مندی استفاده نمی‌کند و لغت«وابستگی» را جایگزین می‌کند.

«…پیش از هر چیز باید بدانیم سخن گفتن از علّیت در روایت امری پیچیده است…»(کوری،1391: 48) و هر گونه تفسیر معناییِ مفهوم علّیت، به ویژه از دیدگاه‌های فلسفی، با خطر کنار زده شدن بسیاری از روایت‌ها مواجه است و می‌تواند ما را در تحلیل میزان روایت‌مندی یک اثر داستانی، دچار اشتباه کند.

دیوید ولمن[2] این اندیشه را به چالش کشیده است که پیوند علّی -به هر مفهومی که از آن مراد شود- نقش اساسی در روایت دارد. به عقیده‌ی وی، آن‌چه برای روایت اساسی است، پیشرفت رویدادها به شیوه‌ای‌ست که خرسندی مخاطب را فراهم آورد، فارق از این که ارتباط آن رویدادها چه‌گونه ارائه شده باشد. در یکی از حکایت‌های ارسطو، میتیس به قتل می‌رسد، بعداً(در یک مهمانی) مجسمه‌ی میتیس بر سر قاتل فرو می‌افتد و او را می‌کشد. به گفته‌ی ولمن، این رویدادها یعنی قتل میتیس و قتل تصادفی قاتل، مواد یک روایت را تشکیل می‌دهند[یک روایت داستانی را تشکیل می‌دهند] هر چند میان آن‌ها رابطه‌ی علّی برقرار نیست؛ همان فراز و نشیب احساسی که از هم‌جواری این رویدادها حاصل می‌آید کافی است… و می‌نویسد: «توصیف چند رویداد را می‌توان داستانی دانست زیرا می‌تواند زنجیره‌ای از احساسات را در مخاطب برانگیزد و به سرانجام برساند.»(همان: 49)

گری‌گوری کوری[3] در ادامه، اگر چه کل مسئله‌ی مورد بحث ولمن را منتفی نمی‌داند، اما می‌گوید:

«فرض کنید کسی به این برداشت برسد که بنابر قوانین فیزیک، کنش و واکنش ذرات، الگوی معینی دارد و از این برداشت خرسندی احساسی به او دست بدهد. البته این امری نادر است ولی این برداشت، یا بازنمایی آن، را نمی‌توان روایت دانست.»(همان: 49)

مسئله تنها بر سر لغت علّیت هم نیست. چنان‌که گفته‌ی پرینس نشان می‌دهد که بحث بر سر نوع ارتباط است: «از سوی دیگر بسیاری از روایت‌ها آشکارا وابسته‌ی این نکته‌اند که نشان دهند در(مجموع) رویدادهای به ظاهر نامرتبط، در واقع ارتباط علّی یا تبعی یا تکمیلی دارند.»(پرینس،1391: 161)

و سه گونه ارتباط علّی و تبعی و تکمیلی را پیشنهاد می‌دهد. پس می‌توان گفت ارتباط علّی نوعی از ارتباط است و وجود ارتباط به طور کل، بین رویدادهای یک روایت، میزان روایت‌مندی را افزایش می‌دهد. حال علّی باشد یا تبعی یا تکمیلی، تفاوتی ندارد.

در واقع می‌توانیم با ارائه‌ی تعاریف جامع‌تری از علّیت(که تنها خرد مادّی را شامل نشده و علّیت مبتنی بر خرد مادّی یکی از انواع آن باشد) کل این مسئله را جمع‌بندی کرد. علّیت اخلاقی، علّیت روان‌‌شناختی، علّیت متافیزیکی و انواع دیگری از علّیت را می‌توان تعریف کرد که وجود هر کدام، به معنای وجود علّیت، و در نتیجه موجب افزایش روایت‌مندی باشد.

یا حتی می‌توان از لغت وابستگی استفاده کرد و یکی از انواع وابستگی بین دو رویداد را وابستگی علّی نامید و افزایش هر نوع وابستگی اعم از علّی یا غیرعلّی بین رویدادهای یک روایت را، موجب افزایش روایت‌مندی آن دانست.

چنان‌که می‌بینیم فرضاً در رمان قرن 19، وابستگی رویدادها بیشتر علّیِ خِرَدِ مادّی است. اما در افسانه‌های اساطیری کهن، این وابستگی، به نوعی، وابستگی علّیِ متافیزیکی است و به هیچ عنوان نمی‌توان رمان را از افسانه به طور کل روایت‌مندتر یا داستان‌تر دانست و بر عکس.

در هر صورت، می‌توان در انتها این نظر گری‌گوری کوری را آورد:

«…ولی علّیت[در هر معنایی] عنصر بسیار مهمی در روایت است؛ به طورکلّی انتظار داریم روایت‌ها[ی داستانی] اطلاعات فراوانی درباره‌ی علت‌ها ارائه دهند و رویدادهای مهم را در زمینه‌ای علّی بگنجانند. اگر داستان این‌گونه می‌بود: «میتیس به قتل رسید؛ و بعداً مجسمه‌ی میتیس بر سر کسی افتاد که هیچ ربطی به او نداشت» نمی‌توانیم بگوییم با روایت[داستانی] سر و کار داریم. و اگر داستان چنین بود: «میتیس به قتل رسید، و بعداً مجسمه‌ی کسی بر سر کسی دیگر فرو افتاد، و هیچ‌یک از این دو نفر هیچ ربطی به میتیس نداشت»، روایت‌واری‌[روایت‌مندی] آن حتی کم‌تر می‌شد. این‌که میزان اطلاعات علّی بر میزان روایت‌مندی تأثیر می‌گذارد، حرف درستی است.»(کوری،1391: 56 و57)

در انتهای این بحث، نکته‌ی کوچکی باقی می‌ماند. در روایت‌های دارای روایت‌مندیِ بالا به واسطه‌ی علّیت یا ارتباط یا وابستگی، همیشه قرار نیست یک رویداد، علّت رویداد بعدی باشد. بلکه می‌تواند عکس آن هم به نوعی صادق باشد. چنان‌که در بسیاری مواقع چنین بوده است.

پرینس می‌گوید:

«جهت روایت ممکن است دو طرفه باشد، و اغلب چنین است. روایت از آغاز به پایان و از پایان به آغاز حرکت می‌کند و آغاز و پایان هر دو مشروط به یک‌دیگرند، و همین حرکت است که موتور بسیار نیرومند روایت‌مندی را بنیان می‌نهد… در داستان، رویدادها به یک شیوه رخ می‌دهند و ما به شیوه‌ای مخالف درباره‌ی آن‌ها سخن می‌گوییم. به نظر می‌رسد از آغاز شروع می‌کنی… ولی در واقع از پایان شروع کرده‌ای… و داستان در جهت مخالف پیش می‌رود: رویدادها خودشان را با نخی باریک بر فراز یک‌دیگر نمی‌آویزند بلکه پایان داستانی است که آن‌ها را به هم پیوند[نهایی] می‌دهد و هر یک از آن‌ها نیز رویداد پیشین را رقم می‌زند.»(پرینس،1391: 163)

حال اگر به مسئله ی اول بازگردیم، می توان چنین نتیجه گرفت: دور از ذهن نیست اگر بگوییم تمام روایت‌ها، به محض واقع شدن(روایت‌گونه بودن) در محدوده‌ی این خط مدرجِ روایت‌مندی قرار خواهند گرفت و خواه ناخواه، داستانی خواهند ساخت. چراکه به محض قرار گرفتن دو رویداد یا موقعیت در کنار هم، چنان‌که پیش‌تر بیان شد، خودبه‌خود، رابطه‌ای میان آن دو شکل خواهد گرفت و وابستگی‌ای حس خواهد شد. حال، بسیار اندک یا بیش‌تر. پس عامل اول روایت‌مندی، به نوعی در تمامی روایت‌گونه‌ها با درجات متفاوت وجود دارد و به هیچ عنوان دور از ذهن نیست که هر روایت‌گونه‌ای را بتوان با درجه‌ای، داستان دانست. مگر آن‌که به هیچ عنوان و به طور مطلق، نتوان هیچ گونه وابستگی بین رویدادها تصور کرد.

در رابطه با مثال ثبت دمای ساعات یک روز توسط دماسنج نیز، وابستگی میان آن درجات مختلف به عنوان رویدادهایی مجزا، به راحتی قابل تصور است. اما دلیل آن‌که روایتی داستانی نیست، آن است که اساساً شرط اول روایت‌گونگی را دارا نیست. یعنی روایت‌گونه نیست. چراکه در روایت‌گونگی، شرط اولیه، بازنمایی بود. و بازنمایی، کنشی انسانی یا انسان‌ساخت است. یا به تعبیری، حاوی عامل انسانی بازنمایی‌کننده است. عمل مکانیکی دماسنج در ثبت دماها، ثبت دماها است و نه بازنمایی دماهای ساعات مختلف یک روز. حال اگر این ثبت صورت گرفته توسط عمل مکانیکی دماسنج، توسط کنشی انسانی، به کمک رسانه‌ای، بازنمایی گردد، ما قطعاً روایت خواهیم داشت و قطعاً بین درجات دمایی مختلف تصور وابستگی و رابطه خواهیم کرد. مثلاً فرض کنید در فیلمی، صحنه‌هایی به طور متناوب، دماسنجی را در کنار ساعتی نشان دهد و هر پلان، به تصویر تغییر کرده‌ی دما و زمان دیگری برش بخورد. این‌جا چون تصویر، با هدایت عاملی انسانی(به کمک قاب‌بندی و تدوین) دارد مجموعه‌ای از تغییرات را بازنمایی می‌کند، روایت‌گونه‌ای تا حدودی روایت‌مند خواهیم داشت. و یک داستان.

 

1-2) اشاره به رویداد در مقابل اشاره به بازنمایی رویداد و زمینه‌ی آن:

پرینس می‌گوید:

«اگر بقیه‌ی شرایط یکسان باشند، قطعه‌ای که در آن نشانه‌های امور روایت‌شده(اشاره به رویداد) از نشانه‌های روایت کردن(اشاره به بازنمایی رویدادها و زمینه‌ی آن) بیشتر باشد، میزان روایت‌مندی‌اش بیش‌تر از قطعه‌ای است که در آن، این وضعیت بر عکس باشد. روایت بودنِ[روایت‌مندیِ]

جان غمگین بود، سپس با مری آشنا شد و در نتیجه، خیلی خوش حال شد.

بیش‌تر است از :

پشت میزم نشسته‌ام و می‌خواهم داستانی را بنویسم که دوست‌ام چند لحظه پیش به من گفت. اتاق گرم است و به قلم‌ام هم چندان اعتمادی نمی‌رود، ولی باید نوشتن را آغاز کنم. جان(چه‌قدر این اسم را دوست دارم!) غمگین بود، سپس با مری آشنا شد و در نتیجه، خوش‌حال شد.

زیرا روایت، عبارت است از نقل رویدادها نه بحث درباره‌ی چه‌گونگی بازنمایی آن‌ها.»(همان: 152)

پرواضح است که البته اشاره به بازنمایی رویدادها و زمینه‌ی آن‌ها، تأثیری بر روایت‌گونگی نخواهد داشت و در بسیاری انواع داستانی کهن و جدید، در متن داستان‌ها به کار برده شده و می‌شود. تنها نسبت بین اشاره به رویداد در مقابل اشاره به بازنمایی آن است که در درجه‌ی روایت‌مندی مؤثر است.

 

1-3) میزان کشمکش[4] روایت شده:

روایتی که شامل نوعی کشمکش است، یا بهتر است بگوییم: کشمکش بیش‌تری را باز می‌نماید، از نظر روایت‌مندی، کارکرد بهتری دارد تا روایتی که کشمکش کم‌تری را باز می‌نمایاند. زیرا یکی از ویژگی های اصلی بسیاری از روایت ها این است که گذر از یک وضعیت به وضعیت مخالف را طی زمان نشان می‌دهد. (در این رابطه در بخش بعدی توضیحات بیشتری خواهیم داد.)

««گربه روی زیرانداز نشست» البته خالی از جذّابیت نیست ولی«گربه روی زیراندازِ سگ نشست» شاید آغاز داستان خوبی را رقم بزند» [یا]

ژوساک، که سخت دل‌اش می‌خواست به این ماجرا خاتمه بدهد، به جلو خیز برداشت و ضربه‌ی مهلکی را حواله‌ی حریف‌اش کرد، اما حریف، جاخالی داد و در حالی‌که ژوساک داشت خودش را جمع و جور می‌کرد، هم‌چون ماری به زیر شمشیر او خزید و شمشیر خودش را در بدن او فرو برد.(سه تفنگدار)

[مسلّماً روایت‌مندی بیشتری دارد از قطعه‌ی:]

مرد تنومند و بلندقدی بود، حدود دو متر یا سه متر و بیست سانت، با چهره‌ای اشرافی و گشاده، چشمان سیاه و آرام، و گونه‌هایی سرخ و نرم هم‌چون هلوی پاییز، سبیل ظریف‌اش خط صافی را پشت لب بالایش ترسیم کرده بود.(سه تفنگدار)»(همان: 153)

این مسئله نیز صحیح است که هر رویداد یا واقعه، اساساً با کنشی همراه است که واکنشی را طلب می‌کند. و این واکنش است که میزان و سطح کشمکش را تا حدود زیادی تعیین می‌کند. یعنی همانند بحث وابستگی، هر روایتی به محض واقع شدن، در خود، کنشی یا واکنشی را به ذاته دارد(به واسطه ی در کنار هم قرار دادن موقعیت ها و حوادث مختلف). اگرچه در بحث نظری، شرط لازم آن نیست، اما در عمل، روایت بدون کشمکش، بعید به نظر می‌رسد و تصورش دشوار است. اما آن‌چه مسلّم است، این‌که افزایش کشمکش، موجب افزایش روایت‌مندی خواهد شد. حال با هر کیفیتی و در هر سطح قابل فرضی از سطوح ممکنِ کشمکش(درونی، فردی و یا فرافردی).

 

1-4) گرایش به واقعیّت عینی و ملموس و دوری از انتزاع:

«در واقع، رویدادهای منفرد و مشخص بیش از رویدادهای نامنفرد و نامشخص به روایت‌مندی یاری می‌رسانند. روایت از انتزاع می‌پرهیزد و به واقعیت روی می‌آورد. تمرکز روایت بر امور خاص و جزئی است نه امور عام و کلّی و بیش از آن‌که پی‌رفت‌هایی را ارائه دهد که در هر شرایطی صدق کنند، مایل به ارائه‌ی پی‌رفت‌هایی است که به شرایط معیّنی وابسته باشند. یا به عبارت دیگر، روایت، جمله‌هایی(یا عبارت‌هایی) را ترجیح می‌دهد که زمان فعل در آن‌ها مشخص باشد نه جملات بی‌زمان. جمله‌ای مانند: هر انسانی می‌میرد، اشکالی ندارد(و حتی ممکن است در روایت به کار برود) ولی جمله‌ای مانند: ناپلئون در سال 1821 از دنیا رفت؛ بهتر است یا دست کم بیش‌تر در خور روایت است[روایت‌مندی بیش‌تری دارد].»(همان: 155)

در واقع هرچه رویدادهای یک روایت، بیشتر مربوط به اموری خاص و جزئی و مشخص باشند، یا به شکل نزدیک‌تر و شدیدتری منحصر به جهان داستانیِ منحصربه‌فردِ ساخته شده توسط آن روایت باشند، روایت‌مندی افزایش خواهد یافت. در مجموع، امور جزئی‌تر، عینی‌تر و ملموس‌تر، برای مخاطب فرضی، می توانند واقعی‌تر(واقعیت مادی و عینی) به نظر برسند.

لازم به ذکر است که فعلا از این موارد و عوامل با توضیحاتی ساده و گذرا عبور می کنیم تا به پایان بخش تعریف داستان برسیم. آن گاه در برخورد این عوامل با یک رسانه ی روایی خاص (ادبیات و سینما در سلسله مباحث ما) به گونه ای مفصل تر و کامل به آن ها خواهیم پرداخت.

 

1-5) قطعیت رویداد:

«[روایت‌مندی] حاصل یک نکته‌ی دیگر نیز هست: این‌که بروز این رویدادها(در یک جهان معین) تا چه اندازه مسلّم فرض شده و تا چه اندازه ممکن یا محتمل. ملاک اصلی روایت، یقین است. حیات روایت وابسته به قطعیت است: این رویداد رخ داد و سپس آن رویداد، این رویداد به دلیل آن رویداد رخ داد؛ این رویداد رخ داد و به آن رویداد مرتبط بود. گرچه روایت مانع از تردید یا گمان‌پردازی نیست -در واقع، تردید و گمان‌پردازی می‌تواند تعلیق بیافریند، یا هم‌چون نشانه‌ی بی‌طرفی عمل کند، یا کیفیت آن‌چه را رخ داده، مؤکد سازد- و گرچه روایت، کلامی پذیرای جملات پرسشی یا فرضی یا حتی منفی(فلان رویداد ممکن بود رخ بدهد ولی رخ نداد؛ فلان رویداد رخ نداد اما ممکن بود رخ بدهد) است، ولی اگر ناآگاهی و دودلی ادامه یابد، روایت زایل می‌شود. برای نمونه، موارد زیر را در نظر بگیرید:

آیا او به سینما رفت؟ آیا بعد خوابید؟ و یا شاید او به سینما رفت و شاید بعد خوابید.

و آن‌ها را مقایسه کنید با: او به سینما رفت و بعد خوابید.

«رخ داد» بیشتر روایت است تا «شاید رخ بدهد»، «رخ خواهد داد»، یا «اگر رخ می‌داد».

وقتی متنی را به مثابه‌ی روایت می‌خوانیم، سعی می‌کنیم آن‌را به صورت مجموعه‌ای از اظهارات قطعی درباره‌ی رویدادهایی پردازش کنیم که در بروز آن‌ها هیچ تردیدی نیست. هر چه این پردازش آسان‌تر باشد و هر چه متن، آن ‌را آسان‌تر القا کند و به آن تن بدهد، آن متن روایت‌مندی بیش‌تری خواهد داشت.»(همان: 155و156)

وقتی مخاطب با متنی روایی مواجه می‌شود که رویدادی را بازنمایی می‌کند، اگر نتواند بسنجد یا فرض کند که رویداد بازنمایی شده، در جهان داستانی بازنمایی شده، قطعاً رخ داده است یا نداده است، نمی‌تواند به خوبی سیر و توالی رویدادها را تصور کند و روابطی بین آن‌ها پدید بیاورد. به همین دلیل است که روایت‌مندی کاهش می‌یابد.

«این نکته تا اندازه‌ای توضیح می‌دهد چرا روایت‌گری مؤخر بسیار رایج‌تر از روایت‌گری مقدم یا فرضی یا حتی هم‌زمان است.»(همان: 155) چراکه در روایت‌گری مؤخّر(روایتی که رویدادهایی را بازنمایی می‌کند که در گذشته‌ی آن جهان داستانی رخ داده‌اند) وقوع رویدادها در آن جهان خاصِ داستانی که روایت می‌سازد، قطعی‌تر به نظر می‌رسد.

هم‌چنین تا حدودی روشن می‌کند که چرا خواندن یک خاطره‌ی قطعی فرض شده، آسان‌تر و روان‌تر از خواندن یک داستان جریان سیال ذهن است که در لحظه‌ی حال روایت می­شود.(و البته این مسئله هیچ ارتباطی با ارزش‌گذاری و خوب یا بدپنداری روایت در شکل نهایی داستانی‌اش نیست).

 

1-6) تمامیّت:

مسئله‌ی تمامیّت، بر این نکته تأکید می‌کند که اگر مجموع رویدادهای روایتی(تقریباً فارق از تعداد آن، به ویژه وقتی که بیش از سه رویداد را بازنمایی کند) ایجاد یک کل کنند(کلّی که فراتر از ارائه‌ی یک ترتیب زمانی بین چند رویداد باشد) آن روایت، روایت‌مندی بیشتری خواهد داشت و داستانی‌تر درک خواهد شد.

او از خانه خارج شد، سپس به رستوران رفت و غذا خورد و بعد از آن به راه‌اش ادامه داد.

کمتر روایت‌مندی دارد تا

او از خانه خارج شد، سپس به رستوران رفت و غذا خورد و بعد به خانه بازگشت.

در حالی که نسبت به :

او از خانه خارج شد، سپس در رستوان غذا خورد و بعد از آن، در راه برگشت، تصادف کرد و مرد.

روایت‌مندی اش کم‌تر است.(البته دلایل دیگرِ روایت‌مندیِ بالاترِ جمله‌ی سوم، کشمکش بیشتر آن است، که در قسمت قبل توضیح دادیم. و هم‌چنین میزان جهان‌پریشی بیش‌تر آن، که در قسمت بعد توضیح خواهیم داد.)

«کل، یعنی ساختاری کامل که شامل آغاز و میانه و پایان باشد… به همین ترتیب، روایتی که در آن هیچ موضوع پیوسته‌ای، هیچ رابطه‌ای میان آغاز و پایان، و هیچ توصیفی(یا توضیحی) درباره‌ی تغییر در یک موقعیت، وجود نداشته باشد، یا روایتی که فقط، از -به اصطلاح- میانه تشکیل شود، عملاً فاقد روایت‌مندی[بالایی] است. [چراکه تصور کل، ایجاد نمی‌کند و حتی ناقص می‌نماید]. به دو مورد زیر توجه کنید:

جان به آلمان رفت، سپس مری یک هلو خورد، بعد آب به جوش آمد.

یا

جان از خواب برخاست و در نتیجه، مری کتابی خواند و در نتیجه، آب به جوش آمد و در نتیجه جوآن، پیتر را دید.» (همان: 156و157)

هیچ یک از این دو روایت ، روایت‌مندی بالایی ندارند.

«کار روایت به این محدود نیست که نشان بدهد چند رویداد رابطه‌ی زمانی(و علّی) دارند، گرچه برخی روایت‌ها فقط همین کار را انجام می‌دهند. بلکه ‌می­تواند نشان بدهد برخی رویدادها در هم می‌آمیزند و رویدادهایی کلّی‌تر را شکل می‌دهند(و برعکس)…. روایت‌مندی تا اندازه‌ای ناشی از تجمع و تفرق، ساختن و واسازی و جمع و تفریق رویدادهاست… هرگاه اطلاعات موجود در یک رویداد از حاصل‌جمع رویدادهای تشکیل‌دهنده‌ی آن بیش‌تر باشد، و هرگاه کل، از حاصل‌جمع اجزا بزرگ‌تر باشد و با آن متفاوت باشد نه مساوی، روایت‌مندی افزایش می‌یابد… اما نکته‌ی جالب‌تر و مهم‌تر این است که روایت‌ می­‌تواند نشان دهد رویدادهای (نا)همسان نیز ممکن است در هم بیامیزند و رویدادهایی بزرگ‌تر و متفاوت را شکل بدهند…

جان آدم خیلی خوبی بود، سپس با مری آشنا شد و در نتیجه، آدم خیلی بدی شد.

بیش‌تر روایت است تا

جان در طبقه‌ی پایین ساختمان بود، سپس سوار آسانسور شد و در نتیجه، به طبقه‌ی بالا رسید.

…تغییر در سلامتی یا شخصیت فرد مهم‌تر است تا تغییر در مکان.»(همان: 157و158)

جمله‌ی اول، روایت‌مندی بیشتری دارد، چراکه یک کلِ پراهمیت‌تری را تشکیل می‌دهد و البته میزان اهمیت یک کل نسبت به یک کل دیگر، بر پایه‌ی همان روایت و بافت و زمینه‌ی آن قابل تبیین است. معمولاً زمانی یک کل، اهمیت بیشتری می‌یابد که تغییر از یک وضعیت تصادفی به یک وضعیت تصادفی دیگر نباشد. بلکه تغییر از یک وضعیت بنیادی به وضعیت بنیادی دیگری باشد. پس شگفت‌انگیزی رویدادها به ‌خودی خود مطرح نیست، اگر تغییر مکان در یک کل داستانی اهمیتی بنیادی‌تر از مثلاً یک تغییر سلامتی شخصیت داشته باشد، روایت‌مندی‌اش بیشتر خواهد شد.

«جان غولی را خفه کرد، سپس اژدهایی را هلاک نمود، بعد نهنگی را کشت؛ لزوماً در مقایسه با دو مورد قبل بیش‌تر روایت نیست.»(همان: 158)

«توجه کنید روایت، حالت ممتازی از تفسیر هستی‌شناختی است و گرایش وافری به خلقت و معادشناسی دارد. به علاوه، توجه کنید روایت هم‌چون دیگر نظام‌های دلالت که مشتاق استقلال و تمامیت‌اند- عرفاً خودش را در میان آغازها و پایان‌های رایج در زندگی بیشتر قرار می‌دهد(مانند تولد و مرگ، کودکی و کهن‌سالی، از خواب برخاستن و به خواب رفتن) و معمولاً وارونگی وضعیت را می‌پسندد: درون به بیرون، خوش‌حالی به غمگینی، فقر به ثروت، جهل به دانایی، و مواردی از این دست… با این حال، حس تمامیتی که روایت برمی‌انگیزد، فقط به نقطه‌ی آغاز و نقطه‌ی پایان مربوط نمی‌شود؛ بلکه میانه نیز به اندازه‌ی آغاز و پایان اهمیت دارد. درست است که روایت تغییراتی را ارائه می‌کند،[طی یک یا زنجیره‌ای از رویدادها] ولی اغلب این تغییرات را توضیح هم می‌دهد: یعنی نشان می‌دهد یک یا چند رویداد، موقعیت آغازین را تغییر می‌دهند و به موقعیت پایانی می‌رسانند. اگر عنصر تغییردهنده به طبقه‌ی رویدادهایی تعلق نداشته باشد که معمولاً آن‌ها را عامل آن تغییر می‌دانیم، یا به عبارت دیگر، اگر فهم رابطه‌ی میان تغییردهنده و تغییریابنده دشوار باشد، توضیح این تغییرات، پذیرفتنی یا قانع‌کننده نخواهد بود و روایت‌مندی کاهش خواهد یافت. برای نمونه، دو مورد زیر را مقایسه کنید؛

– جان بسیار ثروت‌مند بود، سپس عطسه کرد و در نتیجه، بسیار فقیر شد.

– جان بسیار ثروت‌مند بود، سپس چند سرمایه‌گذاری نامناسب انجام داد و در نتیجه بسیار فقیر شد.

…رویدادهایی که به میانه(یا آغاز یا پایان) ربطی نداشته باشند و رویدادهایی که نتوان گفت با تغییر ارائه شده رابطه‌ی مهمی دارند[با کلّیت ارائه شده از سوی روایت] از نظر روایتی خنثی هستند، انجام روایت را به مخاطره می‌اندازند، و روایت‌مندی را تضعیف می‌کنند.»(همان: 159و160)

دیوید هرمن[5] نیز از قول آدامز[6] بیان می‌کند: «روایت نوعی از تشریح است که جای تبیین‌پذیر آن‌را رویدادی(یا وضعیتی) از زمان گذشته می‌گیرد و زنجیره‌ای از رویدادها در جای مبین آن می‌نشیند: روایت، زنجیره‌ای از رویدادها را نقل می‌کند تا رویداد واحدی را شرح دهد. منطق روایت تشریحی، مبتنی بر این فرض است که زنجیره‌ای از رویدادها می‌تواند به تبیین رویدادی منفرد بیانجامد.»(هرمن،1393: 147)

پس هر چه میزان تمامیّت و تصوری از یک کل‌بودگی روایت افزایش یابد، روایت‌مندی افزایش خواهد یافت.

1-7) جهان‌پردازی[7]/ جهان‌پریشی[8]:

این اصطلاح را دیوید هرمن، روایت‌شناس آلمانی، برای تشریح یکی از عوامل دخیل در روایت‌مندی به کار برده است.

«به باور تودوروف[9](1968) روایت معمولاً تابع روندی است که از وضعیتی متعادل آغاز می‌شود و با گذر از مرحله‌ی بی‌تعادلی، بار دیگر(در شرایط تازه) به تعادلی می‌انجامد که برآمده از رویدادهای پیشین است(گو این‌که همه‌ی روایت‌ها چنین خط سیری را تا انتها پی نمی‌گیرند). معرفی خط سیر روایت از سوی تودوروف، تلاشی بود برای تبیین این حقیقت: که آثار داستانی، عموماً مستلزم اختلالی کم و بیش آشکار در روند متعارف و متداول امورند.»(همان: 144)

گستردگی ذکر و ارجاع به این گفته‌ی تودوروف در آرای انبوهی از روایت‌شناسان و نظریه‌پردازان امر داستان، نشان از مقبولیت بسیار زیاد این نظر دارد. چه این‌که در عمده‌ی آثار داستانیِ تاریخ داستان‌پردازی بشر، به وضوح این پدیده مشاهده می‌شود. پدیده‌ای که می‌توان جهان‌پردازی/جهان‌پریشی نامید و بیان کرد که هر چه در روایتی بیش‌تر بروز یابد، روایت‌مندی آن‌ را افزایش می‌دهد.

جهان‌پردازی همان بخش اولیه‌ی روایت‌گونگی است که در بازنمایی رویدادها بروز کرده و به ساخت جهان داستانیِ داستان می‌انجامد.

البته لازم به ذکر است که بنا به گفته‌ی هرمن: «چون فرایند جهان‌پردازی همیشه از جهان‌های پیش‌ساخته آغاز می‌شود؛ پس منظور از ساختن همان بازسازی است… [و] خواننده‌ی[مخاطبِ] روایت(خواه ناخواه) از همان آستانه‌ی متن وارد جهان داستان می‌شود.»(همان: 158)

«و جهان باز نموده در هر روایت داستان واره [دارای روایت مندی بالا] را می توان گونه ای ازجهان های ممکن دانست که ذهن خواننده را آشکارا درگیر می کند و به بیان دیگر، «عالم خیال را …. بر دایره ی جهان واقع نمای روایت متمرکز می کند» تا مانع از بازگشت ذهن به عالم حقایق شود.»(همان: 163)

«تا این‌جای مسئله را می‌توان حتی در حوزه‌ی روایت‌گونگی آورد. اما روایت‌مندی از آن‌جا شروع به افزایش قابل توجه می‌کند که: «متن روایی در عین انگاره‌سازی جهان، معمولاً تعادل آن را با وارد کردن رویدادهای هنجارشکن به صحنه‌ی داستان بر هم می‌زند؛ یعنی موقعیت (شبه)‌انسان‌های ساکن در جهان داستان را آشفته می‌کند.»»(همان: 183)

«برونر[10](1990-1991) برای آن‌که نشان دهد جهان‌پردازی روایی چه تفاوتی با دیگر شیوه‌های آفرینش یا بازآفرینی جهان دارد، به پیروی از پراپ[11](1928) رویدادهای نامعمول را محرک روایت می‌داند، و روایت را هم‌سو با تودوروف(1998) نماینده‌ی‌(دست کم بخشی از) فرآیندی می‌خواند که طی آن، وضعیتی با گذر از مرحله‌ی بی‌تعادلی، به وضعیتی دیگر می‌انجامد. روایت نه تنها انگاره‌ای از جهان را به دور از جهان واقع بر می‌انگیزد، بلکه نظم طبیعی امور را برخلاف انتظار و کنش‌گرهای ساکن در آن جهان خیالی، با رویدادهای شگفت‌انگیز و نامتعارف مواجه می‌کند…»(همان: 184)

حال این مسئله می‌تواند در روایت‌های بسیار ساده و کوتاه نیز مشهود باشد. به عنوان مثال، روایتِ«او از خانه خارج شد، سپس به رستوران رفت و پس از غذا خوردن به خانه بازگشت»، به مراتب روایت‌مندی کم‌تری دارد از«او از خانه خارج شد؛ سپس به رستوران رفت و پس از غذا خوردن، در راهِ بازگشت و در خیابان تصادف کرد.»

و این دو را مقایسه کنید با «او از خانه خارج شد(مثل هر روز) برای غذا خوردن به رستوران رفت اما هرگز از رستوران خارج نشد.»

«داستان برای آن‌که روایت‌پذیر شود[روایت‌مندی بالایی داشته باشد] باید از شکست، نقض و تحریف یادآیندهای کلیشه شده در ذهن، و از خدشه دار شدنِ… مقبولیت‌شان حکایت کند.»(همان: 184)

می‌توان در مورد عمده‌ای از روایت‌های داستانی، این گفته‌ی هرمن را تکرار کرد که:

«رویدادهایی را ثبت و ارزیابی می‌کنند که با وقوع‌شان اوضاع جهان داستان دگرگون می‌شود و اراده و سرنوشت عوامل داستان در گرو آن‌هاست… [و] از راه توصیف هم می‌توان فرآیندها را در بستر زمان به نمایش گذاشت. [البته جای بحث دارد که با توصیف صرف می‌توان چنین کرد یا نه، و اگر بتوان هم، مطمئناً روایت‌مندی روایت حاصل، اندک خواهد بود] با این حال، روایت ذاتاً نه با فرآیندها، که مشخصاً با شکست فرآیندها -یعنی با گسستن از روند محتمل یا متعارف رویدادها- سر و کار دارد، خود اگر شکست و گسستی زمان‌بر باشد یا نباشد.»(همان: 185)

هرمن در مثال جالبی[در اثبات آن‌که تعریف پلوتنیتسکی[12] از روایت در مقابل علم، زیادی گسترده است] به همین مفهوم جهان‌پریشی به عنوان عامل مهم در روایت‌مندی اشاره می‌کند:

«…برای مثال، باز نمود حرکات کسی که بر اثر سانحه یا بیماری در بستر افتاده است، اگر توصیف نباشد، روایت هم نخواهد بود[مگر آن‌که به شیوه‌هایی که برخی از آن‌ها ذکر شد، روایت‌مندی را افزایش دهیم]. حال آن که بازنمود کوچک‌ترین حرکت یک افلیج مادرزاد، یا به عکس، بازنمود زندگی نباتی کسی که به تازگی دچار مرگ مغزی شده، آن‌قدر نامتعارف است که در زمرۀ بازنمودهای روایی[روایت داستانی] بگنجد.»(همان: 185پاورقی)

در مجموع می‌توان هم‌قول با هرمن، عامل جهان‌پردازی/جهان‌پریشی را چنین جمع‌بندی کرد:

«رویدادهای بازنموده در روایت، موجب نوعی آشفتگی یا بی‌تعادلی در جهانی داستانی با عوامل انسانی یا شبه‌انسانی می‌شوند، خواه این جهان واقع‌نما باشد یا خیالی، حقیقت‌گونه باشد یا موهوم، در یاد باشد یا در رؤیا.»(همان: 153)

این مسئله را اگرچه در میان عوامل درونی روایت قرار داده‌ایم، اما هم‌چون دیگر عوامل درونی(حال، کمی بیشتر از بقیه)، به عوامل بیرونی روایت و بافت و موقعیت ارائه‌ی آن نیز بستگی زیادی دارد.

«برونر نیز به این نکته توجه دارد که آن‌چه در یک فرهنگ، خرده‌فرهنگ، یا موقعیت، مقبول می‌نماید، چه بسا در دیگری نامعقول جلوه کند.»(همان: 184)

و به همین واسطه، مسئله‌ی جهان‌پریشی، ارتباط زیادی با جهان بیرون از متن نیز دارد. شاید مسئله یا رویدادی برای مخاطبی موجب ایجاد هنجارشکنی و نقض و آشفتگی و بی‌تعادلی در جهان داستانی که دارد درک می‌کند، باشد. اما برای مخاطبی دیگر، امری متعادل و مقبول باشد و ایجاد جهان‌پریشی نکند.

چه این‌که هنجارها در فرهنگ‌ها و زمان‌ها و مکان‌ها و ذهنیت‌های مختلف بسیار متنوع و متفاوت‌اند و سخن از هنجارشکنی رویداد، هر چند بستگی بسیاری به درون متن دارد(چراکه در جهان داستانی ارائه شده توسط روایت، به هر حال هنجارهایی تا حدودی ثابت قابل تشخیص است) اما بی‌تأثیر از موقعیت و بافت بیرونی روایت نیز نیست.

همین جا نقطه‌ی مناسبی است تا به عوامل دخیل در میزان روایت‌مندی یک روایت بپردازیم که بیشتر تحت تأثیر بافت و موقعیت بیرونی هستند تا مناسبات درونی متن و ما آن‌ها را عوامل بیرونی نام نهاده‌ایم. در درس بعدی با شرح این بخش باقی مانده، به جمع بندی نهایی و ارائه ی تعریفی جامع از داستان بر اساس فرم بنیادین آن خواهیم رسید.

منابع:

  • پرینس، جرالد(1391)، روایت­شناسی، شکل و کارکرد روایت، (محمد شهبا)، تهران: مینوی خرد.

  • قاسمی­پور، قدرت(1387)، زمان و روایت، فصلنامه تخصصی نقد ادبی، سال اول، شماره 2، تهران.

  • کوری، گریگوری(1391)، روایت­ها و راوی­ها-فلسفه­ی داستان، (محمد شهبا)، تهران: مینوی خرد.

  • صافی پیرلوجه، حسین(1393)، ساختارشناسی روایت در سطح داستان، با نگاهی به رمان پاگرد، فصلنامه تخصصی نقد ادبی، سال 7، شماره 6، تهران.

  • هرمن، دیوید(1393)، عناصر بنیادین در نظریه­های روایت، (حسین صافی)، تهران: نی.

[1] – باید تاکید مجدد کرد که درک این مباحث بدون رعایت تقدم هر یک در مطالعه، مختل و ناقص خواهد شد و در صورت عدم مطالعه پیوسته دروس، نتیجه گیری نهایی به درستی درک نخواهد شد.

[2] – j. David velleman(1952-)

[3] – Gregory currie (1950-)

[4] – conflict

[5] – david herman(1962-)

[6] – jon-K. adams

[7] -worldmaking

[8] – world distruption

[9] – Tzvetan todorov(1939-)

[10] – Jerome bruner(1915-2016)

[11] – Vladimir Propp(1928-1970)

[12] – Igor Venediktovich Plotnitsky(1964-)

درباره نویسنده

یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب