انتخاب برگه

شعری از: ندا حاتمی ( گاهنامۀ شعر ، شمارۀ دوم )

شعری از: ندا حاتمی ( گاهنامۀ شعر ، شمارۀ دوم )

زهدان باد پر می‌شود

خاک از محمله

از کورده

خاکت را از گرمسیر برداشته‌اند

و یک ایل

چشم گذاشته زیر پوستت :

                                – میبینی

                                  خامنه که بزند

                                  خاک پریشان پسرش را پس می‌اندازد!

– و این دل !!

 دژ دردانه در دایره

دژ دیوانه در دایره

دل در دایره

در سینه های دریده

کار دست‌مان ندهد ؟!

         -که آقا!

         خدا با دهانی از گندم پرت شده وسط چشمت

– و تبّت!

تبّت نافت از ته چاهی که دهان‌ها را

از آن بیرون کشیده‌اند

تا چفت کنند بر صورتت

تبّت !

تبّت طنابی که برگردانده تو را

به پیش از خدا و پس!

که تهی بوده اگر

این چشم‌ها چطور این همه تب دارند ؟

– میبینی

خامنه زده

از بس این پدر‌سوخته تنش عطش

تنش تش گرفته !

– که تش بگیره دست خدا

ای کاش کمی هم به دل ما … !

-که دردانه ! دم به دم

من در تو می‌دمم

تنهایی همیشۀ خود را …

می‌بینی؟!

چلّه‌نشین چشم تو دیوانه‌تر شدم

?

خامنه می‌زند

                نافت را بریده‌اند

                و بوی ابلیس

                بر تن تو می‌چرخد

( ندا حاتمی )

.

.

.

پی‌نوشت:

خامنه: باران تابستانی

تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ: بريده باد دو دست ابولهب و مرگ بر او باد

درباره نویسنده

یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب